ویژگی های ظاهری نژاد آریایی

نژاد شناسی را با نژاد پرستی اشتباه نگیریم

ویژگی های ظاهری نژاد آریایی

نژاد شناسی را با نژاد پرستی اشتباه نگیریم

نقد و برسی کتاب راز سفید بخش اول



نقد و برسی کتاب راز سفید

اتن

بخش اول



 یکی از نظریه های پر سر و صدا در زمینه نژاد شناسی نظریه البینیسم است که قلم توانای نویسنده کتاب راز سفید را در تالیف این کتاب باید ستود  این نظریه هم همانند تمام نظریه ها قابل احترام است اما بنده با ان موافق نیستم و اختلاف نظر خود را در قالب نقد با رنگ زرد در مطالب این کتاب نوشتم البته بنده انصاف را کنار نخواهم گذاشت و منتظر جواب های نویسنده این کتاب خواهیم نشست


مقدمه

بعضی از دانشمندان (عموما سفیدپوست) معتقدند که عصر یخبندان و شرایط محیطی متفاوت در اروپا و نواحی اطراف آن؛ سبب به وجود آمدن نژاد سفید شده است. آنها می گویند که سردی هوا و کم نوری که در مناطق شمالی کره ی زمین وجود دارد؛ سبب شده است که مردم سیاهپوست آن نواحی، در طول سالیان دراز، با آن وضعیت منطبق شده و نژاد جدیدی را پدید آورند. اما این پاسخ؛ بعضی دیگر از دانشمندان و محققان را قانع نکرده است، آنها دلایل بسیاری برای رد درستی و صحتِ پاسخ گروه نخست دارند که برخی از آن دلایل؛ از این قرارند:


1-یافته های باستان شناسی در مناطق اروپا ثابت کرده است که مردم بومی آن نواحی؛ سفیدپوست نبوده اند.

 

 

 

 

 

 

 از راست به چپ: پرتره ای از مردی از ابتدایی ترین مردم اروپا که در حوالی سی و پنج هزار سال پیش؛ به شکار گوزن می پرداخته است، این پرتره توسط "ریچارد نیو" ساخته شده است. عکس بعدی متعلق به گوری از دو فرد "گریمالدی" در "موناکو" است که متعلق به چهل و سه هزار سال قبل از میلاد است، خصوصیات فیزیکی این دو اسکلت؛ حاکی از این است که آنها شبیه به مردم امروزی قبیله ی "سان" در جنوب آفریقا بوده اند. عکس سوم؛ یکی از مردم "سان" امروزی


 آرتیاس=سیاه پوستان سر منشا تمام نژادها هستند و فقط نژاد پرستان تندرو منکر این حقیقت هستند.این حقیقتی  انکار ناپذیر است که سیاه پوستان از افریقا وارد اروپا شدند  و شروع به تکامل و شکل گیری کردند که رفته رفته سفیدان امروزی را پدید اوردند


2- مردم بومی ساکن قطب شمال که هزاران سال در آن مناطق بسیار سرد زیسته اند؛ سفیدپوست نیستند، بلکه سبزه اند.آن مردم بومی مناطق سرد و یخبندان شمال زمین که با مردم سفیدپوست نسل-گیری نداشته اند؛ سفیدپوست نیستند.

از راست به چپ: مردم "چوچی"، پسری از مردم "ننت"


ارتیاس=به عقیده بنده کاملا اشتباه است مردم بومی قطب به خاطر مصرف زیاد غذاهای دریایی نسبت به همتایان شمال اروپا دارای ملانین بیشتری در پوست و مو و چشم هستند.ما می دانیم که سفید پوستان به علت رونق کشاورزی دست از شکار و ماهیگیری کشیدند  (و یا حداقل به طور محدودتر به ماهیگیری پرداختند)  که نتیجه این تغییر تغذیه ای کاهش شدید ویتامین دی در بدن شد و تنها گزینه باقیمانده برای جزب ویتامین دی نور خورشید بود اما به علت روزهای افتابی کم  و تابش مایل خورشید بدن مردم شمال اروپا برای جذب ویتامین دی بیشتر شروع به کاهش ملانین در پوست و مو و چشم کرد که ما امروزه شاهد چشم های ابی و موهای روشن و پوستی بی نهایت سفید در اروپا  و هرچه قدر به قسمت های شمالی تر اروپا می رویم این روشنی بیشتر می شود چون زوایه تابش نور کمتر و کمتر می شود.پس علت اینکه بومیان قطب علارغم  شریط زیستی یکسان با سفید پوستان اروپایی  به علت مصرف غذاهای دریایی و دوری از کشاورزی دارای ملانین بیشتری در پوست هستند چون نیازی به تامین ویتامین دی از طریق نور خورشید ندارند بدن انها نیازی به کاهش تولید ملانین ندارد


3- چنانچه مردم سفیدپوست در مناطق بسیار سرد حضور یابند؛ دچار سرما-سوختگی می شوند .

 

 سفیدپوستان نه تنها در زیر آفتاب، آفتاب-سوخته می شوند؛ بلکه پس از حضور در مناطق بسیار سرد؛ سرما-سوخته می شوند.با این حال؛ آیا دلیل سفیدی پوست "انطباق با آب و هوای سرد و عصر یخبندان" است؟


 آرتیاس=این یک امر طبیعیست ما اروپاییانی را می بینیم که وقتی به ایسلند سفر می کنند سرما سوخته می شوند در حالی که برای مردم بومی ایسلند چنین اتفاقی نمی افتد چون به این اب و هوا عادت کرده اند


به تازگی نظریه ای جدید مطرح شده که می گوید "نژاد سفید امروزی حاصل نسل-گیری دراویدیان آلبینو؛ با بومیان تیره پوست مناطق دیگر است". این نظریه چنان بر تحقیقات علمی و تاریخی مستدلی استوار است که می توان گفت به درستی منشا نژاد سفید را کشف کرده است.از آنجایی که مخاطب این نوشته ممکن است با برخی از واژگان تخصصی مورد استفاده در این نظریه آشنا نباشد؛ ابتدا آن واژه ها را به زبانی ساده توضیح داده و سپس نکات اصلی این نظریهرا بیان می کنم.

گاه در جلوی برخی از جملات یا پاراگرافها عددی نوشته شده است، آن عدد بیانگر این است که می توانید به قسمت مطالعات بیشتر رجوع کرده، لینکی که جلوی عدد مربوطه قرار داده شده را باز کرده و اطلاعات بیشتر و مفصلتری راجع به مطالب مربوط به آن جمله یا پاراگراف کسب کنید.البته؛ قبل از هر چیز، توجه داشته باشید که من (نویسنده ی این کتاب) نیز یک ایرانی هستم، هر چهارمادربزرگِ پدر و مادرم؛ سفیدپوست و چشم-آبی بوده اند و بنابراین نمی توانم از اجدادی سیاه-پوست باشم! در نتیجه، این سخنان را یک سیاهپوست مریض و نژاد-پرست نزده است، پس این کتاب را از روی منطق خوانده و از هر گونه تعصب یا پیش داوری خود داری کنید


آرتیاس=این نظریه هم یکی از نظریات فراوان در مورد منشا اولیه سفید پوستان است که از دید بنده ناچیز این نظریه کاملا  اشتباه است اینکه شخصی برای دوری از نژاد پرستی مقاله ای در مورد یکسان بودن تمام نژادها مطرح کند بسیار خوب است اما نباید واقعیت ها را نادیده گرفت این مطالب هم اگر چه مفید و پر بار است  اما اشتباهاتی در آن دیده می شود


دو کلید واژه ی مهم


 1- هاپلوگروپ


در ژنتیک شناسی، کروموزوم وای را به گروههای مختلفی تقسیم می کنند. این گروه ها هاپلوگروپ نامیده می شوند. هاپلوگروپ بیانگر جد پدری مشترک است، یعنی چنانچه دو فرد غریبه پیدا شوند که هاپلوگروپ یکسانی داشته باشند، آن دو فرد، جد پدری مشترکی دارند. برخی از هاپلوگروپهای موجوداز این قرارند:

I1-نوردیک، پیش ژرمنی

I2b- پیش سلتو-ژرمنی

I2a1-ساردینی، باسک

I2a2-دیناریک، دانوبی

N1c1-اورال-فنلاندی، بالتیکی، سیبریایی

R1a-بالتو-اسلاوی، مقدونی

R1b-ایتالی، سلتی، ژرمنی، ارمنی

G2a-قفقازی، یونانی-آناتولی

E1b1b-آفریقایی شمالی وشرقی، خاور نزدیک، بالکانی

J2-میان دو رودی، فونیسی

J1-سامی(عربی و یهودی)

T-مصری، اتیوپیایی

C-مغولی

O-آسیای شرقی، جنوب شرقی آسیا.


2- آلبینیسم

در فارسی به آلبینیسم، زالی و به فرد مبتلا، زال (آلبینو) می گویند. آلبینیسم؛ اختلالی مادرزادی و به وجود می آید و با نبود tyrosinase مشترک بین تمامی مهره داران است که به علت نبود و یا نقص یا کمی پیگمنت در بدن؛ یا نبود موضعی پیگمنت در پوست، مو و چشم مشخص می شود. پیگمنت ها ریزدانه هایی رنگ-دارند که سبب تیرگی رنگ پوست، مو و یا چشم می شوند. بیماری آلبینیسم با برخی در ارتباطی astigmatism و nystagmus ،photophobia ،amblyopia از عیوب بینایی چون قوی است و در نتیجه، بسیاری از آلبینوها در بینایی دچار مشکل اند. کمبود پیگمنت-سازی در فرد، سبب می شود که وی مستعد سرطانهای پوستی و آفتاب-سوختگی باشد.


 

تعدادی از مهره داران مبتلا به آلبینیسم


انسانها هم، که مهره دار محسوب می شوند؛ استعداد این اختلال را دارند.

 

 

از راست به چپ: یک مرد آفریقایی از پدر و مادری سیاهپوست؛ یک دختر آفریقایی از پدر و مادری سیاهپوست و آخرین عکس؛یک دختر شرقی. همه ی این افراد مبتلا به آلبینیسم اند همانطور که می بینید؛ افراد بالا، گرچه سفیدپوست اند اما شباهت چندانی به سفیدپوستان اروپایی نمیدهند.


ارتیاس= علت اختلال آلبینیسم چیزی جز عدم تولید رنگدانه  در پوست و مو نیست ملانین یک ماده شیمیایی در بدن است که رنگ پوست و چشم و موهارا تعیین می کند .بیشتر کسانی که زال هستند چشم های آبی دارند که با چشم های آبی افراد سالم متفاوت است ملانین علاوه بر تعیین رنگ یک وظیفه دیگر هم دارد و آن محافظت در برابر افتاب است برای همین برای کسی که زالی دارد خیلی مهم است که در معرض نور شدید آفتاب قرار نگیرد  حتی گفته شد یک فرد مبتلا به البینیسم نمی تواند به مدت زیاد در معرض نور خورشید باشد اما چشم ابی های هندو اروپایی هیچ مشکلی با نور مستقیم خورشید ندارند مشکل دیگر زالها کمبود رنگدانه کافی در عنبیه است  که نمی تواند به طور کامل در مقابل نور افتاب از شبکیه محافظت کند برای همین فرد زال وقتی به نور افتاب نگگاه می کند چشمانشان انحراف پیدا می کند این اتفاق برای مردم چشم ابی هندو اروپایی اتفاق نمی افتدد نکته مهم دیگر این است که کسانی که پوست و موی روشن دارند لزوما زال نیستند ممکن است ژن انها بگویی که پوست و مو چشم روشن باشد همچنین همه حیواناتی که رنگ روشن دارند زال نیستند  مثلاً خرس قطبی که پوست و موی سفیدی دارد، زال نیست! بلکه ژن‌هایش به بدن او می‌گویند که باید مویش سفید باشد.پس تمام کسانی که روشن پوست و روشن مو هستند لزوما زال نیستند این نکته ایست که در این نظریه مورد توجه قرار نگرفته است

 

خانواده ای دراویدی از اجدادی سیاهپوست؛ مبتلا به آلبینیسم اما در این عکس، خانواده ای دراویدی را می بینید که مبتلا به آلبینیسم هستند. این افراد؛ شباهت زیادیبه اروپاییان امروزی می دهند.

 

خانواده ای دراویدی از اجدادی سیاهپوست؛ مبتلا به آلبینیسم

دراویدیان؛ مردمی بومی شبه قاره ی هند(هند، پاکستان و ...) و مناطق اطراف آن اند. این مردم درحالت "نرمال" خود تیره-پوستند اما از برخی جهات با مردم تیره-پوست کشورهای آفریقای غربی تفاوت دارند. دراویدیان، برعکس تیره-پوستان بومی کشورهای آفریقای غربی، موهایی صاف دارند و ویژگیهای جسمانی و فیزیکی آنها شبیه به اروپاییان امروزی است، ویژگی هایی چون چشمان کشیده، بینی های کشیده (و حتی در برخی از موارد؛غیرکشیده)، صورتهای کشیده و ... آنها را از این لحاظ؛ شبیه به اروپاییان نشان می دهد.

 

دراویدیان نرمال چنین چهره هایی دارند

حال این دراویدیان سیاهپوست و نرمال؛ ممکن است فرزندانی به دنیا آورند که مبتلا به آلبینیسم باشند. درآن صورت؛ چنین دراویدیانی به وجود می آیند

 

 View Raw Image" />

تصویر فوق دراویدیان آلبینو را نشان می دهد

 

ارتیاس- در ابتدا باید به شناخت مردم هند پرداخت و بعد به نظریه بالا که در انتخاب عکس ها سعی شده از تصاویرافرادی که مبتلا به آلبینیسم هستند  و شبیه  اروپاییان استفاده شود می پردازیم

 نژاد مردم هند


طبق بررسی دانشمندان ، کلیه ی ساکنان اولیه ی هند ، از نقاط دیگر عالم به هند مهاجرت کرده اند و یا از هند به عنوان منزلگاهی جهت مهاجرت به نقاط دیگر استفاده می کرده اند. همین مهاجرت ها و رفت و آمدها موجب پیدایش نژادهای مختلف در هند شده است و اکنون جمعیت هند ، ترکیبی است.که ما انها را به 4 شاخه مجزا ولی مربوط به هم تقسیم میکنیم


1-نژاد نیگریتو هند


قامتی کوتاه و پوستی تیره جمجمه هایی گرد و صورتی های گرد و پهن و مسطح دارند.این نژاد به نژادهای قدیمی اسیای جنوبی تعلق دارد .این نژاد از حوزه بحث ما خارج است


2- نژاد دراویدی


قامتی متوسط و پیشانی هایی اغلب متوسط لب های کلفت و استخوان بینی کوچک و دندان های مورب و موهای سیاه پر پشت و صورت های گرد که گردی صورت انها از زیر چشم بیشتر می شود


.png

3-دورگه دراویدی آریایی

نژاد نهادینه شده هند  که تعداد انها به 700 ملیون نفر می رسد و قامتی متوسط تا بلند بینی های بین قلمی و کشیده و گاه بینی ها کاملا کشیده و موهای تقریبا صاف که این دورگه ها اکثر جمعیت مردم هندو پاکستان را تشکیل می دهد و هر چه قدر از سمت جنوب هند به سمت شمال هند می اییم فرم ظاهری انها از حالت دراویدی خارج و به اریایی ها شباهت بیشتری پیدا می کنند همچنین جمجمه های این نژاد در مناطق شمالی کاملا شبیه اریاییان است

 ها.png


این خانواده ای که در نوشته های بالا دراویدی معرفی شده اند  ازین دورگه های هندیند که فقط در نگاه اول کمی شبیه مردم شمال اروپا هستند.البته این خانواده با هررنگ و پوستی شبیه مردم شمال اروپاست و اگر پوستی تیره هم داشتند باز هم متفاوت با چهره دراویدیان و بیشتر شبیه سفید پوستان بودند


 بلوچ های ایران و پاکستان یکی از اقوام دو رگه  اریایی دراویدی هستند که البته درصد اریایی بودن انها خیلی بیشتر از دراویدیان  انهاست . در تصایر زیر درا ویدی ودن و اریایی بودن به طور هم زمان احساس می شود.


4-نژاد ایندید(آریان ها)


 هندو آرین یا همان آریایی از ایران وارد هندوستان شده است و در مناطق شمالی هند و دکن مرکزی و سواحل غربی هند  وهمچنین پاکستان حضور دارد از خصوصیات انها جمجمه نسبتا دراز پوست های قهوه ای تا سفید و موهایی اکثرا مشکی دارند و همنطور که گفته شد آنها اریایی هستند و از حیث نژاد با مردم ایران و اروپا یکی هستند


 هندی.png


همچنین در زیر به ترتیب از راست به چپ دراویدیان اصیل -دورگه ها-اریاییان خالص هندی با هم به نمایش در امده است به تفاوت های انها دقت کنید.با کمی دقت کاملا مشخص است که آریایی ها هیچ شباهتی به در اویدیان ندارند

 هندی دراویدی.png

تا کنون، چهار نوع آلبینیسم دسته بندی شده است که دو نوع آن از این قرارند:

OCA1 -این نوع از آلبینیسم، خود به دو زیرگروه OCA1b و OCA1a تقسیم می شود.در ،OCA1aارگانیسم به هیچ عنوان قادر به تولید پیگمنت نیست، در نتیجه، مو معمولا سفید وپوست بسیار روشن است. اما در OCA1b که خود زیرمجموعه های بسیاری دارد، وضع تا حدودی فرق می کند. مثلا در زیرمجموعه ی OCA1b TS مو در شرایط خاصی قادر به تولید پیگمنت می شود (یعنی مو از سفیدی مطلق خارج شده و کمی تیره تر می شود).

 

از راست به چپ: آلبینوی چینی (بر روی گونه ی راست خود، تعدادی پولک چسبانده است)، آلبینوی اروپایی. هر دوی این افراد آلبینیسم نوع1 دارند


 OCA2-این نوع از آلبینیسم، رایج ترین نوع این اختلال است و به وسیله ی جهش ناقص ژن به وجود می آید. افرادی که این نوع از آلبینیسم را دارند، برعکس مبتلایان به نوع اول، به مقدار کمی پیگمنت داشته و دید و بینایی بیشتری دارند. رنگ موهایشان از طلایی کم رنگ تا قهوه ای متغیر بوده و رنگ چشمانشان نیز عموما آبی است.

 

این یک برادر و دو خواهر از یک پدر و مادر برزیلیِ سیاهپوست اند. تنها تفاوت آنها این است که فرد واقع در وسط، یعنی دختر سیاهپوست ژن P  سالم داشته و برادر و خواهرش که در دو سمت وی قرار دارند؛  ژن P  آسیب دیده دارند

(همانطور که می بینید، دخترک غمگین و خواهر و برادر آلبینوی وی خوشحال و شادند. شاید دلیل آن؛این باشد که پدر و مادر این بچه ها، تحت تاثیر پروپاگاندای سفیدپوستان اروپایی، و همچنین از روی جهل و ندانستن این موضوع که بچه های سفیدشان بیمار هستند؛ به دخترک سیاهشان کمتر توجه کرده و شادمان از دو "اروپایی چهره ی" خویش اند! از این رو، دخترک سیاه سرخورده شده و از اینکه توجه کمتری به وی می شود، ناراحت است. شاید او آرزو دارد که ای کاش یک "سفید سفید" بود، نه یک سیاه!)

فقط دراویدیان نیستند که می توانند آلبینوهایی به دنیا آورند که شبیه اروپاییان امروزی باشند،بلکه هر زوج تیره پوستی که حامل ژنهای ناقص باشند و موهای صافی داشته باشند نیز چنان پتانسیلی دارند(البته در برخی از موارد، خود آلبینیسم موجب می شود که نوزاد مبتلا به آن؛ موهای صافی داشته باشد. یعنی الزاما نباید پدر و مادر موهایی صافی داشته باشندتا نوزاد آلبینوی آنها نیز موهای صافی داشته باشد).

 

 

از راست به چپ: پدر و مادری نیجریه ای که سومین فرزندشان یک سفیدپوست است. عکس سمت چپ نیز، مادری تیره-پوست از برزیل را نشان می دهد که پنج فرزند دارد، سه تن از فرزندانش آلبینیسم دارند. شوهر این زن نیز تیره-پوست است


این کودک برزیلی   که در تصویر سمت راست نشان داده شده است به هیچ وجه مبتلا به البینیسم نیست و من متوجه نشدم که چرا از عکس این کودک استفاده شده است به نوشته های زیر توجه کنید


کارشناسان ژنتیک از تولد یک نوزاد سفیدپوست، موطلایی و چشم‌آبی از یک زوج سیاه‌پوست حیرت‌زده شده‌اند.

 به گزارش اسکای نیوز پزشکان تاکید می‌کنند نماچی کوچولو، دختر این خانواده، آلبینیسم (زالی) ندارد و هیچکدام از والدین هم سابقه‌ای خانوادگی اختلاط نژادی نداشته‌اند.


پزشکان این بیمارستان هم می‌گویند که این نوزاد دختر آلبینو (زال) نیست.

پروفسور برایان سایکز،رئیس بخش ژنتیک انسانی در دانشگاه آکسفورد در این باره گفت: "در انسان‌های با سابقه اختلاط نژادی، ژن مربوط به رنگ روشن‌تر پوست ممکن است در یک بچه ظهور کند- و در نتیجه کاهی رنگ پوست بچه کاملا متفاوت از رنگ پوست والدینش شود."

پس تمام کسانی که  چهره زالی دارند نمی توانند زال باشند اما در عکس دوم  یک خانواده زال را نشان می دهد و مشخص است که  نور آفتاب باعث ازار انان می شود


تنها با کمی نگاه عمیق  متوجه می شویم که دراویدیان مبتلا به آلبینو و یا هر شخص مبتلا به این اختلال در سطح جهان  اگر چه در نگاه اول شبیه اروپاییان است و خواست نویسنده خارجی این نظریه که این کتاب ترجمه همان کتاب است هم القای این مطلب غیر حقیقیست اما با کمی دقت متوجه تفاوتها خواهیم .اولین تفاوت اینکه البینو ها همیشه چشمان خود را جمع می کنند چون نور هرچقدر ضعیف هم انهارا ازار می دهد اما سفیدان اروپایی هیچ مشکل خاصی با نور ندارند دومین تفاوت سفیدی عجیب پوست البینو هاست که به شدت به نور آفتاب حساسیت نشان می دهند و سومین مشکل البینو ها افسردگی همیشگی انهاست در زیر تفاوت البینوهای اروپایی با افراد سالم اروپایی نشان داده شده است


 سفید اروپایی و البینو.png


در تصاویر بالا سمت راست البینو ها و در سمت چپ سفیدان اروپایی  نشان داده شده است  به جنس پوست که در سفید پوستان شادابی ان احساس می شود توجه کنید

 

 برعکس تمامی مثالهای بالا، آلبینیسم می تواند موضعی نیز باشد و فقط قسمتهای خاصی از بدن فرد را مبتلا کند.

 

 

تمامی این افراد؛ سیاهپوستِ "رنگین چشم" اند، آلبینیسم در آنان موضعی است


 نکته مهم ای که در این مطالب ناخواسته و یا به عمد نادیده گرفته شده است این است که کسانی که پوست و موی روشن دارند لزوما زال نیستند ممکن است خواست ژن انها باشد که پوست و مو چشم روشن باشد  در تصاویر اول و دوم (از راست به چپ)دوشخصی که فقط چشم رنگی هستند را به عنوان البینو به تصویر کشیده شده است رنگ دانه های چشم ممکن است کاملا مشکی و یا قهوه ای باشد و یا ممکن است طبق دستور ژن ها همانند سفیدان روشن تر باشند اما در دو تصویر بعد دو البینوی چشم ابی را نشان می دهد. با به صورت چشم های رنگی که اکثرا ابیست خود را نشان می دهد که به خاطر کمبود ملانین و یا حتی عدم تولید در چشم ایجاد می شود و اگر در معرض نور شدید خورشید قرار بگیرند چشم انها برای مدتی منحرف میشود اما با چشم های رنگی افراد سالم متفاوت است در البینو ها  چشم به صورت یک رنگ و ساده و به دور از هرگونه زیبایی و ظرافت است اما چشم ابی های سالم دارای چشم هایی عمدتا زیبا و پر اب هستند برای درک این تفاوت فقط کافیست به تصاویر زیر توجه کنید سمت راست چشم ابی های اریایی را نشان می دهد و سمت چپ چشمان دو البینو  را نشان می دهد به تفاوت مردمک چشم توجه کنید


 چشم ها.png


همچنین در تصویر زیر چشم های ابی یک فرد سالم با چشمان یک بیمار البینو مقایسه شده است شده است به نظر شما چه شباهتی بین این دو چشم وجود دارد





شرح نظریه


ابتدا نقل قولی از نویسنده ی سایت www.realhistoryww.com

دروغین بودن تاریخ سفیدپوستان (اروپایی ها)با تلاش آنها برای مخفی کردن ریشه ی اصلی شان (اینکه از نسل آلبینوها هستند)شروع شده و پایان می پذیرد. تلاش آنها برای سفید معرفی کردن تمامی افراد و تمدنهای مهم تاریخی، در واقع تلاش آنها برای نرمال معرفی کردن و همچنین برتر انگاشتن خودشان است. یعنی "ای مردم؛ ببینید! همه ی آدمهای مهم سفیدپوست بوده اند، پس سفیدپوست بودن است که میتواند دلیل مهم بودن باشد!" همانطور که می دانید، امروزه سفیدپوستان بسیاری وجود دارند که نمیپذیرند مصریان باستان سیاهپوست بوده اند. حتی نتایج مطالعات علمی استخوانهای مومیایی های مصر باستان نیز آنها را قانع نمی کند.

متاسفانه نژادپرستی در بین سفیدان اروپایی هنوز هم وجود دارد و باید به طور جدی با ان مبارزه کرد اما نباید حقیقت های مربوط به تمدن های هر دو نژاد را نادیده گرفت


شروع ماجرا

رویداد مهاجرت ثانویه از آفریقا، شامل دو گروه می شد. یکی سیاهپوستانی با موهای صاف و ریختی مغولی بودند که در سرتاسر آسیای جنوب شرقی تا چین و شرق چین پراکنده شدند. گروه دیگر سیاهپوستان مو-صافی بودند که ریختی مغولی نداشتند، این مردم امروزه دراویدی خوانده می شوند.

دراویدی ها در شبه جزیره ی هند و جنوب آسیا ساکن شدند. همراه با دراویدی های سیاهپوست،آلبینوهای دراویدی نیز حضور داشتند که به علت رهایی از آفتاب سوزان آفریقا و همچنین فرار از آزار و اذیتهای سیاهان آفریقایی، تصمیم به مهاجرت گرفته بودند. حتی امروزه هم سیاهپوستان خرافاتی در جنوب آفریقا، بر اساس باورهایی قبیله ای، آلبینوهای خود را مثله کرده و از اعضای بدن آنها در درمان و شفای بیماران استفاده می کنند (و این در حالی است که باور دارند آلبینوها شیطانند!)


در مطالب بالا به مهاجرت تدریجی سیاهان اشاره شده است اما طبق کدام منبع می گوید که مردم سیاه پوست اجداد زردهای امروزی از ابتدا موهای صاف داشتند و همچنین توصیفات خود را در مورد البینو های دراویدی و دراویدیان معمولی که ناگهان تصمیم به مهاجرت گرفتند را از کجا اورده است


چند نقل قول تاریخی


ما به قطع و یقین می دانیم که مردم امروزی اروپا از نسل آلبینوها هستند، چرا که نویسندگان قدیم، اجداد این مردم را وقتی که به اروپا مهاجرت می کردند؛ به مانند آلبینوهای امروزی توصیف کرده اند. هرودوت، مردم بودینی، مردم شهری در شرق دانوب امروزی را اینگونه توصیف می کند: "مردم بودینی ملت بزرگ و قدرتمندی هستند. آنها همگی چشمهای آبی گودافتاده و موهای قرمز روشن دارند.در سرزمین آنها شهری به نام گلونوس وجود دارد که به وسیله ی دیواری بلند و مرتفع محاصره شدهاست، این دیوار از هر طرف سی فرلانگ وسعت داشته و تماما از چوب ساخته شده است. همه ی خانه ها و معابد آن از اجزای یکسان و مشابهی ساخته شده اند. بودینی ها و گلونی ها زبان یکسانی ندارند و حتی سبک زندگی آنها نیز شبیه به هم نیست. بودینی ها مردم بومی کشورند اما زندگی چادرنشینی دارند و بر عکس تمامی قبایل همسایه ی شان شته می خورند. اما گلونی ها که از یونان به آنجا مهاجرت کرده اند؛ کشاورزند، باغ دارند و از هر وجهی با بودینی ها متفاوتند."


برچه اساسی به طور قطع می توان گفت البینو ها همان اجداد سفید پوستانند همچنین در پاسخ به این توصیف هردوت باید گفت که ایا هر گردی را می توان گفت که گردو است ؟مردم بودنی ممکن است که مو قرمز و چشم ابی بوده باشند ایا این دلیل کافیست که بگوییم مردم بودنی البینو بوده اند  و اگر البینو بوده اند چرا هردوتی که تمام ریزه کاری هارا در نظر می گرفته است به حساسیت البینو ها به نور خورشید و انحراف چشم انها در مقابله با نور مستقیم خورشید اشاره نکرده است 


تصویر اول از سمت راست یک آریایی چشم ابی مو قرمز رانشان می دهد و در کنار این عکس یک سفید پوست اروپایی مو قرمز و سرانجام تصویر سوم یک دورگه اریایی سفید پوست مو قرمز را نشان می دهد.



 


و اما تصویر زیر یک البینوی مو قرمزی که چشم هایش بر اثر تابش نور مستقیم منحرف شده و در کنار برادران خود که آنها نیز به این اختلال دچارند  را نشان می دهد ایا شباهتی بین این  تصویر  و عکس های بالا وجود دارد؟


_72996774_72996773.jpg



به نظر شما ایا شباهتی بین  آن دختران موقرمز و البینو های موقرمز وجود دارد؟

مورخ رومی، کرنلیوس تاسیتوس در مورد قبایل ژرمنی (نه آلمانی های امروزی)گفت: "تمامی آنها چشمان آبی خشمناک، موی قرمز و استخوان بندی برجسته دارند."


 این مورخ رومی به طور قطع و یقین با  مردمی چشم ابی و مو قرمز خشمناک مواجه شده است اما بر چه اساسی نویسنده به این نتیجه رسیده است که آنها البینو بوده اند تصویر زیر یک مرد مو قرمز و چشم ابی سالم را نشان می دهد که با وایکینک های خشمناک دوران باستان شباهت زیادی دارد اما کاملا مشخص است که البینو نیست همچنین دو عکس دیگر از مردم شمال اروپا را نشان می دهد





مورخان چینی که شرح آنها در ادامه گفته خواهد شد، مردم یوژی (کوشانیان) را اینگونه توصیف کرده اند: "پوست بدن آنها سفید قرمزگون است". در اغلب پرتره ها و تصاویر؛ آنها چشم-آبی و روشن-پوست به تصویر کشیده شده اند.

در قرن دهم میلادی، جغرافی دان عرب؛ "الاستخری"، خزرها را "مردمی سفیدپوست با چشمانی آبی و موهای قرمز" توصیف می کند. در سایر منابع مرتبط با خزران (که عمدتا به زبان عربی نوشته شده اند)نیز؛ خزران مردمی سفیدپوست، موقرمز و چشم-آبی وصف شده اند.


یوژی ها کوشانیان به احتمال زیاد همان تورانیان گمشده تاریخند که در ادامه در این که آنها همان تورانیان هستند توضیح بیشتری خواهم داد


(می بینید؟ تمامی این اقوام نامهای متفاوتی دارند، در قرون مختلفی زندگی می کنند و همچنین به زبانهای متفاوتی صحبت می کنند اما ویژگی های ظاهری یکسانی دارند!)

آیا طبق مستندات ناقص ارائه شده در این بخش می توان به طور قطع و یقین گفت که  سفید پوستان اروپایی همان البینو های دراویدی هستند در بخش های دوم  و سوم این کتاب باز هم به ادعاهای این کتاب پاسخ خواهم داد


بخش دوم




آلبینیسم نوع دو


ژن 2 OCA  علت عدم وجود پیگمنت در سطح پوست است. SNP های مختلؾ موجود درOCA2 قویا در رنگ چشمهای آبی و سبز در ارتباط اند. رنگ موهای مختلؾ در واقع به علت نوسان میزان پیگمنت در فولیکولهای مو است، یعنی اگر ملانین بیشتری در مو باشد، رنگ آن تیره تر و اگر ملانین کمتری باشد،رنگ آن روشن تر است. موی بلاند تقریبا می تواند هر تناسبی از فائوملانین و اوملانین را داشته باشد اما در هر دو مورد فقط مقدار کمی را اخذ می کند. فائوملانین بیشتر مو را طلایی می کند اما اوملانین آن را بلاند متمایل به خاکستری می سازد. موی بلاند در میان مردم اروپا بسیار دیده می شود اما در میان غیر اروپاییان بسیار کمتر است. موی قرمز توسط تغییرات موجود در ژن MC1r حاصل می شود و احتمالا ارثی است. موی قرمز بالاترین میزان فائوملانین و معمولا کمترین میزان اوملانین را دارد و امروزه در میان رنگ موهای بشری؛ نادرترین رنگ است.



از راست به چپ- یک دراویدی نرمال -یک دراویدی مبتلا به البینیسم  و اخرین عکس الیور کان دروازه بان سابق فوتبال  به شاهت های موجود(حالتهای مو و حالت چهره )بین بیمار البینو و الیور کان دقت کنید


درتمام مطالب این نظریه  دو نکته  مبهم است اول اینکه  جای تعجب است که چرا نویسنده نظریه به این مهمی تصویر  یک دورگه دراویدی -اریایی را به جای یک دراویدی نرمال گذاشته است در حالی که یک دراویدی نرمال چهره ای شبیه اینچنین دارد به رنگ پوست و استخوان کوچک بینی و پهن بودن بینی در انتها و همچنین فرم کلفت لبها دقت کنید


دوم اینکه سعی شده است که از تصاویر البینو هایی که به علت هم رنگ بودن چشم و مو شبیه برخی از مردم شمال اروپا از اب در امده اند استفاده شود تا به خواننده القا شود که دراویدیان البینو هم نژاد ساکنین شمال اروپاهستند به عکس البینوی زیر توجه کنید





و آن را با عکس های زیر که بازیکنان سر شناس تیم فوتبال المان و سرمربی معرف ان را نشان می دهد مقایسه کنید 


 


می بینید که تنها شباهت آنها انسان بودن انهاست نه چیز دیگر

حال به عکس های زیر توجه عکنی که البینو های هندی که اتفاقا شبیه اروپاییان هستند با البینو های اروپایی مقایسه شده اند

 البینو و سفید اروپایی.png


به زیبایی و شادابی پوست این دوزن اروپایی توجه کنید و ان را با البینو های دراویدی مقایسه کنید

و اثبات این موضوع که نژاد سفید (قفقازی) از آلبینوهای دراویدی به وجود آمده است، در بررسی هاپلوگروپ R مشخص می شود.

 

 هاپلوگروپ R


در ژنتیک شناسی انسان، هاپلوگروپ R یک هاپلوگروپ از کروموزوم وای

(Y)است که خود زیرمجموعه ای از هاپلوگروپ Pاست که به وسیله ی جهشM207  تعریف شده است. اعتقاد بر این است که این هاپلوگروپ؛ یعنی R بیست و شش هزار و هشتصد سال قبل در آسیای مرکزی یا جنوب شرقی آسیا به وجود آمده باشد، درست در جایی که جد آن یعنی هاپلو گروپ  P بیشتر از هر جای دیگری از جهان یافت می شود. این هاپلوگروپ از اروپا تا آسیای غربی، شبه جزیره ی هند و در تمامی نقاطی که هاپلوگروپ جدش حضور دارد؛ گسترده شده است. همچنین در مناطقی از آفریقا نیز وجود دارد. دو شاخه ی مهم R1b و R1a ،R هستند


R1a در میان مردم اروپای شرقی، هند و بخشهایی از آسیای مرکزی پیدا می شود، این شاخه در خاورمیانه، به خصوص در مردمی از خاورمیانه که به زبانهای هندو-اروپایی صحبت می کنند یا جدی داشته اند که به زبانی هندو-اروپایی صحبت می کرده است هم البته به میزان کمتری به نسبت به اروپا وجود دارد R1a به میزان 71 درصد در میان قبیله ی مُهانای پاکستان 46 درصد میان باتی ها و 13درصد در میان سینهالی ها بوده است. در آسیا بالاترین میزان این هاپلوگروپ در میان ایشکاشیمی ها،تاجیکهای خجند و ترکی زبانان قرقیز بوده است. در میان پشتونها؛ میزان این هاپلوگروپ را در بین مردم دنیا نشان می دهد، درست در R رنگهای قرمز )از صورتی کم رنگ تا قرمز پررنگ(؛ میزان پراکندگی هاپلوگروپ 51.2 درصد،در بین تاجیکها 30.36در میان هزاره ها 6.67  و در میان ترکی زبانان ازبک 17.65 درصد گزارش شده است، سالارها و اویؽورها نیز میزان بالایی از این شاخه را دارند. در ایران، میزان این هاپلوگروپ در مناطق ؼربی کمتر از مناطق شرقی است، در حالی که مناطق شرقی ایران، چون سیستان وبلوچستان،35درصد از این شاخه را داشته اند، میزان آن در تهران و اصفهان20درصد بوده است.در برخی از نقاط ترکیه این هاپلوگروپ میزان زیادی دارد (به خصوص مناطق کردنشین) مثلا در میانکرمانجی ها 13 درصد و در میان زازاکی ها 26 درصد است. در اروپا، میزان همین مناطق است که اکثریت سفیدپوستان زندگی می کنند R1a در میان مردمان اروپای شرقی بیشتر از بقیه ی نقاط اروپاست. برای سربها، لهستانی ها، روسها، بلاروسها و اوکراینی ها به میزان 50-65 درصد و برای اسلواکی ها 42 لاتویایی ها 40 چکی ها34 مجارها 32 و المانی ها 24 درصد  بوده است

R1b بیشتر در اروپای ؼربی وجود دارد اما به میزان زیادی نیز، در مردم باشقیرستان روسیه پیدا شده است R1b در کشورهای آفریقایی چاد و کامرون نیز به میزان بالایی گزارش شده است. همچنین به میزان کمتری در خاورمیانه، آسیای مرکزی، جنوب آسیا و شمال آفریقا نیز وجود دارد. این هاپلوگروپ دقیقا در جاهایی از اروپا بیشتر یافت می شود که تحت تاثیر فرهنگ سلتی بوده اند. در ایرلند 79 انگلیس 67 فرانسه 61هلند 53.5 ایتالیا49 آلمان 44.5 . دانمارک44.5 درصد گذارش شده است

14a.png

 

رنگهای قرمز (از صورتی کم رنگ تا قرمز پررنگ) میزان پراکندگی هاپلوگروپR را در بین مردم دنیا نشان می دهد، درست در همین مناطق است که اکثریت سفیدپوستان زندگی می کنند

در تصویر زیر دراویدیان را نشان می دهد همانطور که مشاهده می کنید دراویدیان در منطقه جنوب و جنوب شرقی هندوستان ساکنند

 

کاملا مشخص است که دراویدیان خالص بیشتر در کدام نقطه از هند ساکنند 

حال به نقشه ویکی پدیا توجه کنید در این تصویر امیزش نژادی اریان ها و دراویدیان را نشان می دهد که از جنوب به شمال به میزان دراویدی بودن انها کم و به اریایی بودن انها اضافه می شود



دوباره به نقشه ارائه شده توسط نویسنده برمی گردیم کاملا مشخص است که اریایی های مهاجر چه تاثیری بر هاپلوگرپ مردم شمال و مرکز هند داشتند حال این هاپلوگروپ در مناطق دراویدیان اصیل کمتر از 10 درصد است چطور می تواند نژاد دراویدی اجداد سفیدان باشد در حالی که خد هاپلوگروپ R را فقط به مقدار 10 درصد داراست


kjhgfd.png


همانطور که قبلا گفته شد، جهشی ناقص در ژن P منجر به آلبینیسم2 OCA که مستقیما با رنگ پوست روشن، موی قرمز و روشن و همچنین رنگ چشم آبی و سبز در ارتباط است


 

قبیله ی باتی پاکستان؛ هم اکنون هم آلبینوهایی تولید می کند که مشابه با توصیفات مورخان تاریخی از نژاد سفید وارد شده به اروپا(پوست روشن، چشم آبی و مو قرمز) هستند. این عکس متعلق به یک خانواده ی باتی است، همانطور که می بینید فقط دو عضو این خانواده؛ شبیه به هم قبیله ای های تیره پوست خود اند ولی بقیه، همگی آلبینوهای مو-قرمز، مو-زرد و مو-سفید اند.


ما در بخش اول توضیح دادیم که علت رنگی بودن مو و چشمهای برخی از اروپایان چه بوده است و انها را با البینو های موقرمز چشم رنگی مقایسه کردیم و تفاوت های اشکار انها را برسی کردیم


ادامه ی ماجرا


آلبینوهای دراویدی که به همراه اقوامِ دراویدیِ غیرِ آلبینویِ خود به هند مهاجرت کرده بودند، آنجا را نیز چندان بهتر از آفریقا نیافتند، بنابراین در موعدی معین، تصمیم گرفتند به سرزمینهای شمالی مهاجرت کنند. آنها راهی از میان رشته کوه هندوکش پیدا کرده، از آن گذشتند، وارد استپهای آسیای مرکزی شدند و در آنجا سکونت کردند. منطقی به نظر می رسد که فرض کنیم هزاران سال طول کشیده است تا آلبینوها خود را به شمال آسیا برسانند. احتمال دارد که نسل گیری بین آلبینوها و مغولها صورت گرفته باشد و این نسل گیری سبب شده باشد که آلبینوها پیگمنت بیشتری کسب کنند (کمی تیره تر شوند)درستی این احتمال، آنجایی مشخص می شود که هم در بین مغولها و هم در بین سفیدپوستان هاپلوگروپ k وجود دارد و این در صورتی است که خود این هاپلوگروپ در آفریقا نیست، گرچه جد آن در آفریقا حضور دارد.

ای کاش نویسنده به جای این احتمالات دور کمی به این احتمال که علت هاپلوگروپ k در بین مغولان و برخی زرد پوستان حضور سفید پوستان در مغولستان و مناطق ترکنژاد بوده باشد فکر می کرد که حضور تورانی های اریایی نژاد که از سکاهای شرقی بودند و طبق شواهد به جا مانده بسیار شبیه مردم اروپا بوده اند و در ادامه در مورد اقوام غیر متمدن اریایی(تورانی ها) بیشتر بحس خواهیم کرد


تمدن سفید واقعی


سفیدپوستان اروپایی از زمان به قدرت رسیدنشان تا کنون، یعنی همین سده های اخیر، به جای اینکه همت خود را صرف جمع آوری اطلاعات از تاریخ آسیایی خود کنند؛ تمام وقت و انرژی خود را صرف مستند ساختن تاریخ اروپایی و آفریقایی دروغین و ساختگی خویش، به همراه رو کردن مصنوعاتی تقلبی و تحریف شده با متونی عاریتی کرده اند. این رفتار تحریف گرایانه، رفتاری جدید و عجیب است که توسط ذهنی غیر آلبینو فهمیده نمی شود. گرچه در گذشته ها بین پادشاهانی که گذشته ی پستی داشتند وقدرتشان غصبی بود، معمول بود که برای خود گذشته ای درخشان بسازند تا به این صورت به پرستیژ جدید خود مشروعیت ببخشند اما هرگز شنیده نشده است که کل یک نژاد این رفتار را انجام دهند یا تلاشی داشته باشند تا آن را انجام دهند. بنابراین مقالاتی چون مقالات منقول از زبان اروپاییان امروزی،پر از تحریف و اشتباه است اما به خاطر فراموشیِ تاریخی که آلبینوها به آن دچارند؛ در این وقت و برهه از زمان می تواند سودمند افتد.


هپتالیان


پس از عبور از رشته کوه هندوکش و ورود به آسیای مرکزی، آلبینوهای دراویدی به سمت شرق پراکنده شدند. شرقی ترین قبیله ی آلبینو که امروزه ما از آن اطلاع داریم، قبیله ی هوآ یا هوآدون است که درغرب به هپتالیان یا هونهای سفید مشهور است. دایره المعارف بریتانیکا در مورد ایشان می گوید:

"هپتالیان گروهی از مردم مهم در تاریخ هند و ایران در سده های پنجم و ششم میلادی هستند. مطابق با تاریخنگاری های چینی، آنها قبیله ای بودند که در شمال دیوار بزرگ زندگی می کردند و به نام هوآ معروف بودند، آنها هونهای سفید نیز نامیده می شدند. آنها هیچ شهر و سیستم نوشتاری نداشتند، در چادرهای نمدین زندگی می کردند و زندگی آنها مبتنی بر رسم چند-شوهری (ازدواج یک زن با بیش ازیک مرد) بود. آنها در قرون پنجم و ششم میلادی چندین بار ایران و هند را اشغال کردند. در اواسط قرن ششم میلادی توسط ترکان نابود شده، به گروههای مجزایی تقسیم شدند و احتمالا جذب در جمعیت اقوام همسایه ی خود شدند. در مورد زبان آنها هیچ مدرکی در دست نیست

 

البته باید توجه داشت که هپتالیان هیچ نسبتی با هونهای سیاه، یعنی مغولان، نداشتند و فقط برای اینکه دشمنان خود را بترسانند؛ خود را هون معرفی می کردند و به این دلیل که سفیدپوست بودند (یعنی مثل مغولان تیره پوست نبودند)، به هونهای سفید مشهور شدند.


خَیون: هون/ هیون/ خْیون و هْیون (پهلوی)/ خْیَئُنَه و هِیَئْنَه (اوستایی). از طوایف تورانی در اوستا که ارجاسپ پادشاه آن بوده است. خیون‌ها/ هون‌ها در دوره تاریخی به نام‌های هَپتالیان/ هفتالیان/ هفتالان/ هیتالیان/ هیاطله مشهور شدند.

هپتالها یا هفتالها بدون شک یکی از اقوام وابسته به تورانیان بودند که البته با زردپوستان امیزش زیادی داشتند به طوری که گاهی پادشاهان ایرانی انها را ترک خطاب می کرد


یوژی ها


یوژی ها یا روژی ها، یکی دیگر از مردمان باستانی آسیای مرکزی بودند. بسیاری از محققین بر این باورند که یوژی ها به زبانی هندو-اروپایی صحبت می کردند و از نظر ژنتیکی به تخاریان منابع کلاسیک وابسته بودند (مورد اختلاف است). آنها قبل از اینکه به باکتریا مهاجرت کنند و نقشی در شکل گیری امپراتوری کوشان داشته باشند، در چراگاههای بایر منطقه ی تاریم باسین شرقی، جایی که امروزه گانسوی غربی چین است، سکونت کردند. نظریه های متعددی در مورد ریشه ی نام آنها، یعنی یوژی، وجود دارد که هیچکدام تا کنون مورد پذیرش عمومی قرار نگرفته است. مطابق با ژانگ گوانگ-دا، نام یوژی ترجمه ای چینی از نام اصلی آن قبیله یعنی "ویشا" است که در زبان یوژی ها معنی "قبایل" می دهد. این نام در تبت "ویایا" نامیده می شد. اولین مراجع شناخته شده برای یوژی ها در ییژوشو، گوانزی و سرگذشت پادشاه مو، پسر بهشت، جمع شده است. تاریخ مشهورترین نسخه ی این کتاب مورد اختلاف است اما آن کتاب حداکثر مربوط به قرن اول قبل از میلاد مسیح است. در این کتاب یوژی ها به عنوان مردمی توصیؾ شده اند که در شمال غربی کشورند و برای چینی ها یشم تولید میکنند. تهیه و تدارک یشم در تاریم باسین باستان، در باستان شناسی به خوبی ثبت و ضبط شده است.مشهور است که پادشاهان چین باستان وابستگی زیادی به یشم داشتند. تمامی یشمهای خارج شده از قبرفوهاوی سلسله ی شانگ که بیش از هفتصد و پنجاه عدد است، از ناحیه ی ختن چین امروزی اند. در نیمه های هزاره ی اول قبل از میلاد، یوژی ها وارد تجارت یشم شدند، تجارتی که بزرگترین مصرف کنندگانش پادشاهان چین بودند. پسوند Di یا  Zhi در سلسله ی هان، معمولا برای توصیف مردم بربرهای غربی به کار می رفت هستند


19655374001002724074.png

 

یک جنگجوی یوژی با پوست و موی روشن و چشمانی آبی

 

مطالبق نظریه محقق  شوروی سابق   زوئف ملکه ای در کنفدراسیون بزرگ یوژی بود که سرزمین تخار  رابه سرزمین خودش ملحق کرد. پس از آن تاریخ نگارهای چینی به قبیله ی ملکه، عنوان یوژی کبیر و به تخاریان، عنوان یوژی کوچک (کم اهمیت) را اطلاق کردند ولی هنگامی که فقط لفظ یوژی را به کار می بردند، هر دوی این قبایل مورد نظرشان بود. در قرن دوم قبل از میلاد، یوژی ها باکتریا را فتح کردند، نویسندگان یونان باستان نوشته اند که این فاتحان از قبایل آسی و تخاری بودند. پس از این واقعه در نوشته های چینی، باکتریا، تخارستان نامیده شد و به زبان مورد تکلم در آنجا، تخاری اطلاق کردند. یوژی ها به طور مفصل در اکانتهای تاریخی چینی نیز ثبت و ضبط شده اند، در بخشی از اسناد شیجی، که از نوشته های قرون اول تا دوم قبل از میلاد است، می خوانیم: "یوژی ها در ناحیه ای بین چیلیان،کوههای بهشتی، و دونهوآنگ زندگی می کردند اما پس از اینکه از شیانگنو (آلتایی زبانان اولیه) شکست خورند، به سمت سرزمین های ؼربی، در آن سوی دایوآن، رفتند، جایی که مردم داشیا را مورد هجوم قرار داده، سرزمین آنها را فتح کرده و پادشاهی خود را در نوار شمالی رود "گویی" بنیان نهادند.همچنین گروه کوچکی از یوژی ها که قدرت مهاجرت به سرزمینهای ؼربی را نداشتند، در میان بربرهای چیانگ کوهستانهای جنوبی به دنبال پناهگاه گشتند. مِن بعد، به این پناهجویان یوژی، یوژی کوچک اطلاق میشد

منابع قدیمی چینی، مردمی سفیدپوست با موهای بلند را توصیؾ می کنند که در ورای مرز شمال غربی چین زندگی می کردند. مومیایی های قفقازی-شکل تاریم که امروزه در موزه ی اورومچی در معرض نمایش اند و قدمت آنها به قرن سوم قبل از میلاد برمی گردد، در واحه ای قدیمی به اسم "نیا" نزدیک به جاده ی ابریشم پیدا شدند. باید توجه داشت که قرمزی موهای این مومیایی ها به خاطر استفاده از مواد شیمیایی یا حنا نیست، چرا که وجود هیچگونه ماده ی خارجی در مزارهای تاریم کشؾ نشده است، در نتیجه قرمزی موهای آنان طبیعی است. در ضمن، آزمایشات ژنتیکی نشان داده است که ژن نژاد سفید،هم اکنون نیز در این منطقه (بین مردمی چون اویغورها) وجود دارد. مطابق تئوری "مهاجرت بزرگ هندو-اروپایی زبانان"، یوژی ها احتمالا یکی از بخشهای این مردمان هندو-اروپایی زبانی بودند که در آن زمان در قسمتهای شرقی آسیای مرکزی ساکن شدند. مردم کوچ نشین فرهنگ "اودوس" که در شمال چین و در شرق یوژی ها زندگی می کردند، نمونه ای دیگر از مردمان سفیدپوست آن نواحی در دوران باستان اند. مومیایی های قفقازی-شکل پازیریک که احتمالا اصلیتی سکایی دارند، در هزار و پانصد کیلومتری شمال غربی یوژی ها پیدا شده اند و گزارش شده است که متعلق به قرن سوم قبل از میلاد


خروج یوژی ها


یوژی ها گهگاهی گروگانها را معامله می کردند، به این معنی که شیانگنوی گروگان گرفته شده را آزاد کرده و در مقابل شیانگنوها نیز یوژی گروگان گرفته شده را رها می کردند. در یکی از این ماجراها، یوژی ها، پسر رهبر شیانگنو به اسم "مودو شاینو" را گروگان گرفته بودند تا انتقام حمله ی پدرش به یوژی ها را بگیرند اما مودو اسبی پیدا کرد و گریخت. مودو پس از به قتل رساندن پدرش، حاکم شیانگو  شد. در مدت کوتاهی قبل از 174 قبل از میلاد، شیانگنو سرزمین یوژی ها در گانسو را اشغال کرد و پیروزی رعد-آسایی کسب کرد. بعدها مودو پیش پادشاه هان لاؾ زد که: "به واسطه ی مهارت بالای مردان جنگجو و اسبهای قدرتمندم، موفق شدم که یوژی ها را از صحنه حذف کرده و هر عضو قبیله ی آنها را از دم تیغ گذرانده و یا وادار به تسلیم کنم". در ادامه فرزند مودو، لائوشانگ چاینو، پادشاها یوژی را کشت و بر اساس سنتهای کوچ نشینی آن دوران، "از جمجمه ی وی یک لیوان آب خوری ساخت".بر مبنای منابع چینی بعدی، گروه بزرگی از مردم یوژی، تحت سلطه ی شیانگنو قرار گرفتند و این مردم احتمالا همان مردم تخاری زبان قرن ششم بعد از میلادند. جمع کوچکی از یوژی ها نیز به سمت جنوب رفته و در منابع چینی "یوژی کوچک" خوانده شدند. در نهایت، شمار بسیاری از یوژی ها از تاریم باسین به سمت شمال ؼربی حرکت کرده و ابتدا در دره ی "ایلی"، ناحیه ی شمالی تیان شیان، سکونت کردند. این ناحیه همان جایی است که با سکایی ها روبرو شده و آنها را مغلوب کردند: "یوژی ها بهپادشاه سکایی که مصافت زیادی را به سوی جنوب آمده بود؛ حمله کرده و سرزمینش را اشغال کردند"

پس از سال 155 قبل از میلاد، ووسون در اتحاد با شیانگنو و به خاطر انتقام از نزاعهای اولیه، طرحی ریخت تا یوژی ها را از منطقه بیرون رانده و آنها را مجبور کند تا به سرزمین های جنوبی بروند. در نتیجه یوژی ها مرزهای تمدن همسایه ی خود در فرؼانه را رد کرده و در نوار شمالی رود اکسوس، در منطقه ی ترنسُکسیانا و در شمال پادشاهی یونانی-باکتریایی، سکونت گزیدند.یوژی ها شهر یونانی اسکندریه در اکسوس را در سال 145 قبل از میلاد با خاک یکسان کردند.


سکونت در ترَنسُکسیانا


امپراتور چینی، وو-دی هان، در سال 126 قبل از میلاد، یک هیئت سیاسی به رهبری ژانگ چیان به سرزمین یوژی ها فرستاد. چینی ها به دنبال اتحاد با یوژی ها بودند تا به تهدید شیانگنوها در شمال چین پاسخ دهند اما فرزند پادشاه مقتول یوژی به این درخواست پاسخ منفی داد، چرا که او ترجیح می داد به جای انتقام گرفتن، صلح را در ترنسکسیانا حاکم کند. ژانگ چیان توصیفی مفصل در شیجی آورده است که دیدگاهی جامع از موقعیت آسیای مرکزی آن دوران به ما می دهد. ژانگ چیان که یک سال را با یوژی ها در باکتریا گذرانده بود، می گوید: "یوژی بزرگ، در فاصله ی دو یا سه هزار لی (بین – 832 تا 1247 کیلومتر)غرب دایوآن(فرغانه) و شمال رود "گویی" زندگی می کنند، آنها از جنوب با داشیا(باکتریا)، ازغرب با پارتی ها و از شمال با کانگجوها مرز دارند. آنها ملتی کوچ نشین اند که با گله های خود از مکانی به مکان دیگر حرکت می کنند، لباسهای آنها شبیه به لباسهای مردم شیانگنو است.

آنها قریب به صد تا دویست هزار جنگجوی کمانگیر دارند. " یوژی ها همچنین شمال اکسوس را برای مدتی در دست داشتند، آنها ظاهرا فرمانبرداری پادشاهی یونانی-باکتریایی در جنوب اکسوس را نیز به دست آورده بودند. یوژی ها در پنج گروه اصلی قرار داشتند که هر کدام توسط یک "یَبگو" یا رئیس قبیله رهبری می شد.

توصیف  ژانگ چیان از پادشاهی یونانی-باکتریایی، پس از فتح شدن توسط یوژی ها: "پادشاهی یونانی-باکتریایی در فاصله ی دو هزار لی جنوب ؼربی دایوآن، جنوب رود اکسوس، واقع است. مردم آن کشاورزند و خانه و شهر دارند. لباسهای آنان شبیه لباس مردم تایوآن است. آنجا حاکمی قدرتمند ندارد اما تعداد محدودی از فرمانداران شهرهای مختلف را اداره می کنند. مردم آشنایی زیادی با اسلحه ندارد و از جنگ می ترسند اما آنها در تجارت زبده اند. پس از اینکه یوژی بزرگ به ؼرب رفت و این سرزمینها را مورد هجوم قرار داد؛ تمامی مردم منطقه، سلطه ی آن را پذیرفتند. کشور جمعیت زیادی در حدود یک یا بیش از یک میلیون نفر دارد. پایتخت آن معروؾ به شهر لانشی (باکترا، بلخ امروزی)است و بازاری دارد که هر جنسی به آن آورده شده و فروخته می شود." در سال 126 قبل از میلاد، ژانگ چیان

گزارش می دهد که "مردم نواحی فرؼانه تا پارت به زبانهای تقریبا متفاوتی صحبت می کنند اما زبانهایشان به طور متقابل قابل فهم است (یعنی به لهجه های مختلفی از یک زبان واحد تکلم می کردند)،آنها لباسهای مشابهی دارند. مردان چشمان گود افتاده و ریش و سبیل انبوه دارند. آنها در تجارت مهارت دارند و به خاطر یک سنت هم چانه خواهند زد. زنان در احترام بسیار زیادی هستند و مردان تصمیمی نمی گیرند، مگر اینکه با زنانشان مشورت کنند." سالهای بعد که آلبینوها در اروپا سکونت می کنند، تاسیوس مشاهدات تقریبا یکسانی با مشاهدات ژانگ چیان دارد.

مورخ رومی، تاسیوس می گوید: "من با همه ی آنانی که فکر می کنند قبائل آلمانی از همه ی آلودگی های ازدواج میان نژادی با ملتهای خارجی مبرا هستند؛ موافقم، آنها شبیه یک نژاد مجزا و خالص اند که شبیه هیچ کسی جز خودشان نیستند. آنها در عین حال که جمعیتشان زیاد است؛ خصیصه های فیزیکی بسیار مشابهی دارند (قبائل آلمانی در ابتدا نسل گیری درون قومی داشتند یعنی فقط با آلبینوهای هم قبیله ای خود جفت گیری می کردند، در نتیجه آنها از نظر فیزیکی و چهره،شبیه یکدیگر بودند)، همه ی آنها چشمان آبی خشمناک، موی قرمز و استخوان بندی بزرگ دارند.توانایی انجام کارهای سخت و طاقت فرسا را ندارند. حتی کمترین درجه ای از گرما و کمترین میزانی از تشنگی را نیز نمی توانند تحمل کنند." (جمله ی آخر را یک بار دیگر و با تامل بیشتر، بخوانید)


اشغال باکتریا


در سال 124 قبل از میلاد، یوژی ها وارد جنگی علیه پارتی ها شدند، در جنگی که پادشاه پارتی آرتابانوس 1، زخمی شد و بر اثر آن زخم مرد: "آرتابانوس در جریان جنگ علیه تخاریان، از ناحیه ی بازو زخمی شد و بر اثر آن فورا درگذشت". چندی پس از 124 قبل از میلاد، یوژی ها توسط هماوردان شمالی مورد هجوم قرار گرفتند و ظاهرا توسط پادشاه پارتی و جانشین آرتابانوس، یعنی میتریداتِس دوم،مغلوب شدند. در نتیجه یوژی ها به سوی جنوب و باکتریا مهاجرت کردند. قبل از آن باکتریا توسط یونانی ها و به رهبری اسکندر کبیر در سال 330 قبل از میلاد، فتح شده بود و در نتیجه، دویست سال متوالی سرزمین تمدن هلنی سلوکیان و یونانی-باکتری ها بود. این رخداد در منابع کلاسیک یونانی ضبط شده است، "استاربو" یوژی ها را قبیله ای سکایی می دانست و توضیح داد که تخاریان به همراه آسی ها پاسیانی ها و ساکارولی ها، همگی در نابودی پادشاهی یونانی-باکتریایی در نیمه ی دوم قرن دوم قبل از میلاد، شرکت جستند. "اغلب سکایی ها Dahae Scythae نامیده می شوند و آنهایی که بیشتر در سمت شرق ماساگتها و سکایی ها هستند؛ اؼلب ملقب به سکایی اند اما هر قبیله ای نیز نام عجیب مخصوص به خود را دارد. همه یا اکثریت مطلق آنها، کوچ نشین اند. مشهورترین قبایل سکایی هم آنهایی اند که یونانی های باکتریا را شکست دادند، یعنی آسی ها، پاسیانی ها و ساکارولی ها که از کشور واقع در سمت دیگر Jaxartes کشور واقع در نقطه ی مقابل سغدیان، آمدند


آخرین پادشاه یونانی-باکتریایی، پایتخت خود را به دره ی کابل انتقال داد. قسمت شرقی باکتریا، توسط مردم پشتون اشغال شد و همین که آنها در حوالی 125 قبل از میلاد در باکتریا سکونت کردند، یوژی ها از برخی جهات هلنی شده و فرهنگ هلنی را پذیرفتند. ناحیه ای از باکتریا که توسط یوژی ها اشغال شد،از طرف یونانیان تخارستان نامیده شد، چرا که یونانی ها به یوژی ها، تخاری می گفتند. در آن دوران روابط تجاری با چین گسترش یافت. در قرن اول قبل از میلاد، هیئات چینی زیادی به تخارستان اعزام می شدند. "بزرگترین این هیئات نمایندگی اعزامی به ممالک خارجی، مشتمل بر چند صد نفر می شد،حتی کوچکترین هیئت ها هم بالغ بر صد نفر بود و در طول یک سال، تقریبا پنج تا شش و حتی بالای ده گروه سیاسی اعزام می شد." هو-هانشو دیدار نماینده ی سیاسی یوژی ها از پایتخت چین را ثبت کردهاست. نماینده ای که به یک دانش پژوه چینی تعلیماتی شفاهی از سوتراهای بودایی می دهد و عنوان میکند که برخی از یوژی های قرن اول قبل از میلاد، پیرو آیین بودایی هستند.چینی ها هرگز لفظ گوئیشوانگ را در مورد یوژی ها به کار نبردند و همواره آنان را یوژی خطاب میکردند: "یوژی بزرگ (کوشانیان) در فاصله ی هفت هزار لی (تقریبا سه هزار کیلومتری) شمال هند واقع است. سرزمین یوژی ها در ارتفاع بالایی قرار دارد. آب و هوای آنجا خشک است و منطقه ای دورافتاده محسوب می شود. پادشاه آنها خود را "فرزند بهشت" می خواند. همچنین اسبهای سواری بسیاری در آن کشور است که تعدادشان از چند صد هزار عدد نیز در می گذرد. طرح شهرها و کاخ ها مشابه معادلهای رومی خود اند. مردم آنجا پوست سفید قرمزگون دارند و در تیراندازی روی اسب،مهارت زیادی از خود نشان می دهند. تولیدات محلی، عناصر کمیاب، گنج، لباس و رویه دوزی رونق زیادی دارند و در این مورد حتی هند را نمی توان با آنجا مقایسه کرد."



تصویر بالا چهار هندی اهل شهر حیدرآباد را نشان می دهد که یکی از آنان یک آلبینوی به شدت آفتاب سوخته است. همانطور که میبینید، آفتاب، پوست این آلبینوی مو-طلایی را سفید قرمزگون کرده است.


مطالب بالا علارغم اطلاعات ارزشمند که در مورد یوژی ها و جنگ های بین ایرانیان و تورانیان (که در شاهنمامه به انها توجه خاصی شده است) که همانند هپتالیان(البته در بازه زمانی متفاوت) قومی از اقوام تورانی بودند  چیزی برای اثبات اینکه یوژی ها آلبینو بوده باشند ندارد


مومیایی های تاریم


21a.png


مردم امروزی ساکن در تاریم باسین، اویغورها هستند که به طور متوسط سی درصد،R1a1 و بیست درصد V73R1b-M دارند. بنا بر گفته ی تیم مایر، بین اویؽورها و مومیان تاریم باسین؛ درصدی از شباهت ژنتیکی وجود دارد اما این بیانگر یک رابطه ی مستقیم بین این دو گروه از مردم نیست مغولستان c4 هستند و فقط تعداد کمی از آنها هاپلوگروپهایK ،H وR دارند

 

در سال 1934 ، باستان شناس سوئدی، فُلک برگمَن، در حدود دویست مومیایی متعلق به مردمان سفیدپوست مو-صاف را در تاریم باسین چین پیدا کرد. بسیاری از مومیایی های تاریم در شرایط نگهداری بسیار خوبی کشف شده اند. آنها نقاط مشترک بسیار زیادی با نژاد سفید امروزی دارند، خصوصیاتی چون بدنهای کشیده، چهره های زاویه دار و چشم های گودافتاده، در کنار رنگ پوست روشن، از ویژگیهای معمول آنهاست. موهای بسیاری از این مومیایی ها نیز، دست نخورده باقی مانده و رنگ آنها از طلایی تا قرمز و قهوه ای پر رنگ متغیر است. موها عموما بلند، کمی موج دار و بافت-شده اند. لباسها و پارچه های به کار-رفته در ساخت آن لباسها، بیانگر اصلی مشترک با تکنیکهای لباس دوزی مردمان هندو-اروپایی زبان است. قدیمی ترین این مومیایی ها به تاریخ دوهزار قبل از میلاد برمی گردد. تمامی این هفت مرد تست شده برای دی ان ای هاپلوگروپ R1a دارند ولی تست دی ان ای مادری تستی که جد مادری مشترک را مشخص می سازد، حاکی از این است که اکثر این مومیایی ها متعلق به هاپلوگروپ

و این بدان معنا است که این مومیایی ها،غالبا جد پدری سفید-سان (اروپایی-چهره) ولی جد مادری مغولسان داشته اند


 22a.png

تصاویر بالا؛ مربوط به تعدادی از ترکی زبانان اویغور ساکن ترکستان چین است. برخی از اویغورها، چنین ریختی دارند که حاکی از وجود هاپلوگروپR  در بین آنهاست

عکس های بالا از راست به چپ به ترتیب=یک اریایی که رگه ای از نژاد ترک در گونه های ان مشخص است.یک ترک نژاد که اجدادش با اریاییان امیختگی زیادی داشته است.یک دورگه اریایی سفید پوست  که رگه های ترک در چهره  او احساس می شود.و عکس سوم و چهارم که سفید پوستان اروپایی را نشان می دهد.این عکس ها حاکی این است که تورانیان بر خلاف همتایان ایرانی خود با ترکان و سفیدان و چینیان امیختگی های فراوانی داشتند و در اثر همین امیزش ها در تاریخ محو و ناپدید شدند


 

یکی دیگر از مردمان سفیدپوستی که در نواحی اطراف تاریم باسین اند؛ نورستانی ها هستند. آنها یکی از مردمان بومی رشته کوه هندوکش اند که اؼلب در مناطق شرقی افغانستان زندگی می کنند، گروهی از آنها نیز در چیترال پاکستان به سر می برند. سرزمین آنها قبلا "کافرستان" نامیده می شد اما پس از اینکه توسط عبدالرحمان، امیر پشتون، مجبور به پذیرش اسلام شدند؛ سرزمینشان "نورستان" نامیده شد. در اوایل قرن بیست و یکم، شمار نورستانی ها چیزی بیش از صد هزار نفر تخمین زده شد. زبان آنها به زیر گروه زبانهای هندو-آریانی از شاخه ی هندو-ایرانیِ زبانهای هندو-اروپایی تعلق دارد.

 

 23a.png

تصاویر بالا مربوط به مردم نورستانی ساکن افغانستان و پاکستان است. در بین نورستانی ها، چنین چهره هایی کم نیست

نورستانی ها یکی از یادگاران تورانیان (و شاید ایرانیان) باستانند سر سختی و کله شقی انها در طول تاریخ و ایستادگی انها در مقابل هجوم اعراب و چنگیز و تیمور اسم و رسمی برای انان دست پا کرده است  نورستانی ها هم هیچگونه ارتباطی با البینو ها ندارند


سخنی از یکی از محققین سایت " :realhistoryww.com

 

سفیدپوستان اغلب از ما می پرسند: "اگر  تمامی تمدنهای اولیه توسط سیاهپوستان بنا نهاده شده است و سیاهپوستان از پیشرفته ترین مردمان زمین بودند، پس چرا امروه سیاهپوستان آفریقایی و دراویدیان سیاهپوست اینقدر عقب مانده اند؟!" جواب ما اینست که سیاهپوستان دقیقا به همان عللی عقب مانده اند که نورستانی ها و سایر مردمان اروپایی-چهره ی آسیا عقب مانده اند. امروزه وسایل پیشرفت و توسعه، نگرش پیشرفت طلبانه، متدهای جدید و هر چه که می تواند باعث گسترش پیشرفت زندگی شود، در زندگی آنها وجود ندارد و این؛ همان دلیل عقب ماندگی آنهاست."حتی امروزه هم، دانشمندان سفیدپوستی هستند که در تلاشند تا اثبات کنند که مومیایی های تاریم از مردمانی اروپایی بوده اند که به آسیای مرکزی مهاجرت کرده و با بومیان آنجا جفت گیری کرده اند، نه اینکه اروپاییان امروزی از نسل مردم آسیای مرکزی هستند، و در نتیجه، بر مبنای چنین تفکراتی؛نورستانی ها را هم از نسل سربازان اسکندر مقدونی می دانند!

متاسفانه ما در بین روشنفکران و تحصیل کردگان غربی هم شاهد گونه ای نژاد پرستی هستیم که سفید پوستان را نژادی برگزیده و سیاهپوستان را نژادی پست می دانند در حالی که قبل از ظهور مارتین لوتر همین اروپا در تاریک جهالت خود به سر می برد و هنوز هم این جهالت در بین مردم اروپا احساس میشود


بخش سوم


مهاجرت آلبینوها


هیچکس نمی داند که چرا آلبینوهای آسیای مرکزی آنجا را ترک گفته و به مناطق دیگر مهاجرت کردند.شاید فاجعه ای طبیعی و شاید زیاد شدن بیش از حد جمعیتشان که نیازمند غذای کافی بودند؛ آنها را مجبور به عزیمت به مناطق دیگر کرده باشد و شاید هم آنها دیگر خود را به اندازه ی کافی قوی می پنداشتند که بتوانند به فتح و فتوح مناطق دیگر بپردازند. همچنین درست مشخص نیست که چرا آریایی ها باید خود را به خطر انداخته و به سرزمینی مهاجرت می کردند که در آن هزاران سال قبلش، برای فرار از آفتاب سوزان، خویشاوندان دراویدی سیاهپوست خود را بدرود گفته بودند. شاید احتمالا پس از هزاران سال زندگی در آسیای مرکزی توانسته بودند درجه ای از ملانین را به واسطه ی جفت گیری با سیاهپوستان همسایه شان (بومیان مغولستان، آریان ها (ایرانی ها) و مردم اروپایی شرقی) به دست آورند.

 جمع کثیری از آلبینوهای آسیای مرکزی به هند بازمی گردند و به آریایی مشهور می شوند


تصویر فوق مهاجرت آریان ها را نشان می دهد اما چرا و به چه دلیلی آریان هارا همان آلبنو های آسیای مرکزی بدانیم اصلا چه بر چه اساسی می توان گفت که جمع کثیری از البینو ها در اسیای مرکزی وجود داشتند و خویشاوند دراویدیان بودند ما در بخش یک نقد این کتاب به تفاوت نژاد اریایی هند و دراویدیان ان پرداختیم

آلبینوها در آسیای مرکزی، زبانی نوشتاری، تکنولوژی و حتی شهری از خود بر جای نگذاشتند و برخی از آنها (آریایی ها) در هیبت یک قوم بیسواد و گله دارانی کوچ نشین، از افغانستان امروزی به گذرگاه خیبر امروزی رفته و از آنجا به دشت ایندوس وارد شده و سپس جمع عظیمی از آنها به هند بازگشتند. در سالهای بعد، نسل گیری این آلبینوهای پیگمنت دار شده با دراویدیان نرمال (تیره-پوست)، سبب به وجود آمدن قومی ترکیبی شده است که امروزه "هندو" خوانده می شوند.

 

در این سه عکس، ساکنین مناطق شمالی هند با بومیان ساکن در جنوب آن کشور مقایسه شده اند. آیا به جز رنگ پوست؛ تفاوتدیگری در آنها دیده می شود؟

در این تصاویر دورگه های جنوبی اریایی دراویدی با دورگه های شمالی اریایی دراویدی مقایسه شده است  عکس های زیر اریایی های هندی را نشان می دهد  به فرم صورت انها توجه کنید


حال به عکس های دراویدیان خالص توجه کنید


به نظر شما چه شباهتی بین فرم خالص اریایی و فرم خالص دراویدیان وجود دارد؟ در تصویر زیر اریاییان دز شمال هند و دراویدیان در جنوب هند را نشان می دهد و بین شمال جنوب نقطه مبهم نژادی را نشان می دهد که کسی از درصد اریایی یا دراویدی بودن این منطقه باخبر نیست




مدتی پس از اینکه که آریایی ها به سمت جنوب رفته و وارد هند شدند؛ گروهی دیگری از آلبینوها در حوالی سال هزار و دویست قبل از میلاد، به سمت غرب رفته و وارد اروپا شدند ، در آنجا با اروپاییان را پدید آوردند در انجا با بومی (سیاهپوست) جفت گیری کرده و قومی ترکیب را پدید اوردند.پروژه ژئو-گرافی "نشنال جئوگرافیگ"، تلاشی بلندپروازانه در پاسخگویی به پرسشهای بنیادینی همچون این است که اصل ما از کجا نشئت گرفته و ما چگونه جمعیت خود را در سطح زمین پراکنده کرده ایم. پروژه ی ژنو-گرافی یک تحقیق چند-ساله است که عموما توسط محقق جغرافیای ملی، دکتر اسپنسر والز هدایت می شود. او و تیمی ازدانشمندان مشهور بین المللی، از تکنولوژی محاسبات کامپیوتری و روش cutting-edge بهره می گیرد تا الگوهای تاریخی در دی ان ای مردم اطراف جهان را آنالیز کرده و از این طریق بتوانند ریشه های ژنتیکی ما (مردم جهان)را درک کنند.

 

همانطور که در نقشه ی بالا می بینید، دو گروه به اروپا وارد شدند. اولین گروه؛ سیاهانی بودند که به شام مهاجرت کرده، از آنجا به شمال آفریقا و جنوب اروپا وارد شدند. گروه دوم؛ از آسیای مرکزی به اروپا وارد شدند که این گروه؛ همان آلبینوهای دراویدی هندی بودند که هند را ترک کرده، به آسیای مرکزی مهاجرت کرده و قرنها بعد؛ از آنجا نیز به اروپا مهاجرت کردند. نوادگان این مردم؛همین اروپاییان امروزی اند

  نقشه فوق مهاجرت سیاپوستان به اروپا را نشان می دهد اما چقدر می توان مطمعن بود که گروه دوم اشاره شده از اسیای مرکزی همان البینو ها بوده اند همان البینو هایی که هند را ترک کردند و اجداد اروپاییان امروزی اند


نمونه ای از تحریف تاریخ


همواره شنیده ایم که یونانیان و رومیان باستان، حتی از یونانی ها و سایر مردم امروزی ساکن در نواحی یونان و روم باستان، روشن-پوست تر بودند و موهای بورتری داشتند. کسانی که چنین ادعایی دارند،مجسمه های زیر را نشان می دهند و ادعا می کنند که این مجسمه ها از یونان باستان بر جای مانده اند.

 

امروزه در بخشِ یونانِ باستانِ موزه های اروپا، مجسمه هایی چون نمونه های بالا، به نمایش گذاشته شده اند


"People of Lerna عنوان پژوهشی بر استخوانهای باستانی یافت شده در ناحیه ی نکروپولیسِ شهر باستانیِ لرنای یونان است. این استخوان ها به خوبی نشان می دهند که یونانی های باستان، سیاهپوست بودند و تا همین هزاره های اخیر هم سیاهپوست باقی مانده بودند.


از راست به چپ: کشیش قبرسی (600 قبل از میلاد)، سیلِنوز ( 400 قبل از میلاد)، جوان یونانی ( 300 قبل از میلاد)، سقراط



 نویسنده ادعا کرده که مردم اروپا تا همین هزاره اخیر سیاه بوده اند حال به تندیس های امپراطوران روم باستان که کاملا اریایی نژادند توجه کنید ایا به نظر شما انها سیاپ پوست بوده اند؟



پهن بودن بینی همیشه دلیل بر سیاهپوست بودن نیست چه بسیا سیه پوستانی هستند که بینی های باریکی نیز دارند  سقراط یک سفید پوست اروپایی بوده است و به احتمال زیاد اریایی نبوده است به تصویر زیر که یک سفید پوست اروپایی که شباهت عجیبی به سقراط  دارد توجه کنید به احتمال زیاد سقراط چهره ای شبیه این مرد داشته است


"اینکه هنوز هم سفیدپوستان ادعا می کنند که خواستگاه اصلی شان اروپا بوده است؛ واقعا مایه ی عذاب است. یافته های باستان شناسی صورت گرفته در قرن قبل، باید به کسانی که ادعا دارند اروپاییان باستان سفیدپوست بودند، حکم خلاف آن را اثبات کند. هیچ اسکلت باستانی که متعلق به سفیدپوستان باشد و به دوران پیشتری از سال هزار و دویست قبل از میلاد برگردد؛ در اروپا پیدا نشده است. در حالی که اسکلتهای متعلق به سیاهپوستان، در همه ی نقاط اروپا یافت شده و حتی قدمت برخی از آنها به چهل و پنج هزار سال پیش از میلاد بازمی گردد.

می گوییم "مایه ی عذاب" است، چرا که در طول چندین قرن گذشته، سفیدها در حال ساختن داستانهایی بوده اند که بیانگر برتری سفیدها و پستی سیاهان است، آنان حتی عاملان به وجود آمدن نژادپرستی نیز بوده اند. اما حقیقت این است که نه تنها سفیدپوستان، تمدن باستانی درخشانی ندارند، بلکه آنها از انسانهایی ناقص )آلبینو( به وجود آمده اند و همچنین تمامی وسائل و ابزاری که از ابتدا داشتند و به دست آوردند؛ ابزاری بوده که از مردم سیاهپوست به عاریت گرفتند."

اروپاییان همواره برای بزرگ نشان دادن خود دست به تاریخ سازی و جعل ان زدند اما نژادی سفید پوستان اروپایی حتی قبل از ورو اریایی ها به اروپا در شمال این قاره ساکن بوده اند اما حتی سفید پوستان غیر اریایی نیز نژاد تکامل یافته سیاه پوستانند چیزی که برای نژاد پرستان قبول ان مشکل است

 

آسیای مرکزی امروز


مردم امروزی آسیای مرکزی از سینکیانگ تا ترکیه و از ولگا تا اطراف هندوکش به زبانهایی غیر هندو-اروپایی یعنی زبانهای ترکی صحبت می کند و این مناطق؛ درست همان مناطقی است که مردم متکلم به شاخه زبانهای هندو-ایرانیِ زبانهای هندو-اروپایی هم در آن گسترده شده اند. امروزه فرهنگ آندرونووی عصر برنز، سرزمین سکائی عصر آهن و سایر نقاط آسیای مرکزی که پنداشته می شود محل ظهور زبانهای هندو-اروپایی اند؛ زیر پای مردم ترکی زبان است، یعنی زیر پای مردمی است که به زبانهایی هندو-اروپایی تکلم نمی کنند. گرچه زبانهای ترکی و زبانهای هندو-اروپایی در دو خانواده ی متفاوت زبانی قرار دارند، اما؛ اکثر ترکی زبانان آسیای مرکزی چون اغلب مردم هندو-اروپایی زبان هستند و این یعنی اکثر این مردم، ترکی زبان و هندو-اروپایی زبان؛ جد پدری مشترکی دارند. با این وجود؛ این پرسش پیش می آید که چرا این مردم به زبانهای متفاوتی صحبت میکنند؟

علت اینکه آسیای مرکزی زیر پای مردم ترکی زبان است کاملا مشخص است و با نگاه حتی گذرا از تاریخ ترکان و مغولان مشخص می شود این این قوم این سرزمین ها را مورد تصرف قرار داده است اما روی چه حسابی باید به این نتیجه برسیم که چون ترکی زبانها زبان هندو اروپایی را تکلم می کنند باید قبول کنیم که اریایی زبان ها و التایی زبان ها هر دو جد مشترکی دارند امروزه مردم پرتغال و مردم برزیل هر دو از یک زبان مشترک برخوردارند ایا ما می توانیم بگوییم که چون م مردم این دو کشور  هردو پرتغالی زبانند  پسجد پدری مشترکی دارند

برای رسیدن به پاسخ این پرسش، ابتدا باید با مردم شیانگنو که به احتمال قوی اولین مردم آلتایی-زبان بودند؛ آشنا شویم. از آنجایی که این مردم یکجا-نشین نبودند و سیستمی نوشتاری نداشتند؛ اطلاع چندانی از آنها، از طریق خودشان، نداریم اما مردم باسواد تمدنهای اطراف آنان اطلاعاتی از آنها را ثبت و ضبط کرده اند که می تواند بسیار راهگشا باشد. هونها یکی از مردمی بودند که بنا بر اعتقاد بسیاری از متخصصین این حیطه؛ از نسل شیانگنوها بودند.


هون ها


هون ها مردمی کوچ نشین و گله دار در آسیای شرقی بودند، آنها اروپا را در سال 370 پس از میلاد اشغال کرده و امپراتوری بسیار عظیمی بنا نهادند، طوری که مرزهایش از شرق آسیا تا به آلمان امروزی می رسید. آنها به احتمال زیاد، از نسل شیانگنوهایی بودند که تا سیصد سال قبل از این واقعه؛ در همسایگی شمال چین به سر می بردند. باید توجه کنید که "هونهای سفید" هیچ نسبت مستقیمی با هونهای آتیلا در اروپا نداشتند، همانطور که قبلا هم گفته شد، آن سفیدپوستان (آلبینوهای مشهور به هونهای سفید؛ یعنی هپتالیان) خود را هون می نامیدند تا دشمنان خود را بترسانند.

احتمالا این هونها بودند که باعث مهاجرت بزرگ بخشی از مردم آسیای مرکزی به اروپا شدند ،مهاجرتی که یکی از عوامل فروپاشی امپراتوری روم نیز بود . هونها امپراتوری متحدی به فرمانروایی آتیلای هون و به مرکزیت آلمان مرکزی امروزی بنا نهادند که این امپراتوری در سال 454 پس از میلاد، درست یک سال پس از درگذشت آتیلا، از هم پاشید.

پریسکوسِ مورخ، یک شهروند یونانی زبان امپراتوری روم بود که اغلب به هونها، ژرمن ها، گوتها و سایر قبیله ها، لقب "بربر" می داد. او ویژگی های شخصیتی و جسمانی آتیلای هون را اینگونه توصیف کرده است: "آتیلا مردی کوتاه قد و گِرد با سری کشیده و چشمانی گودافتاده بود؛ پوست او تیره بود و ریش و سبیلی بسیار کم پشت داشت. لباسی ساده و غیر-مجلل می پوشید."

جردانس، مورخ رومی، در سال 551 پس از میلاد، کتابی به نام "گتیکا" در باب گوتها نوشت. در این کتاب، هونها را اینگونه توصیف می کند: " پوست تیره گونِ ترسناک آنها، دشمنانشان را به فرار وا می داشت. اگر به من باشد که می گویم آنها به جای سر؛ قطعه ای هولناک و سوراخهایی به اندازه ی سنجاق-قفلی در جای چشمانشان داشتند. آنها گونه های نوزادان نر خود را با شمشیر می برند و آن نوزادان قبل از دریافت هرگونه شیر مادر؛ می بایست ابتدا یاد بگیرند تا درد آن زخم ها را تحمل کنند.از این روی، مردانشان تا پیری هم بدون ریش باقی می مانند و به این سبب؛ مردان جوانشان هم زیبایی و ملاحت چندانی ندارند. همچنین گفته شده که دیگر رسم معمول هونها این است که بینی های نوزادان خود را از همان کودکی، محکم، بانداژ کنند تا چهره هایشان عریض شود و به این طریق، خوؾ ووحشت چهره هایشان، دشمنانشان را به ترس و واهمه اندازد. "

آممیانوس مارسِلینوس مورخ رومی قرن چهارم بود. او در کتاب خود Res Gestae توصیفاتی از هونها ارائه کرده است که مشابه توصیفات پریسکوس و جردانس از آنها است. او همچنین هونها را مردمی با دست و پاهای کوتاه و جمع و جور و همچنین؛ گردنهای کلفت معرفی می کند.

 

این عکسها؛ دو تصویر از تصاویر منقوش بر طوماری ابریشمی اند که دو تن از سربازان قوبلای خان مؽول را نشان می دهند. این تصاویر توسط هنرمند درباری چین، لیو گوآندو، در سال 1280 پس از میلاد کشیده شده است.


مغولهای امروزی از نظر ظاهری چندان تفاوتی با نقاشی های بالا ندارند، جز اینکه از اجدادشان روشن-پوست ترند.

 

مغولهای امروزی

 

 هونها مثل مردم بومی قاره های آمریکا و آفریقا skull-shaper بودند

یعنی با استفاده از روشهایی چون بانداژ کردن سر نوزادان خود؛ باعث می شدند که سر آنها حالت خاصی گرفته و این حالت تا آخر عمر آنها باقی بماند. تعدادی از گورهای حفاری شده در اروپا و آسیا بیانگر این است که این سنت به طور قابل ملاحظه ای بین سرآمدان قبایل اجرا می شده و بین قبایل دیگری چون هپتالیان نیز مُد بوده است.

 

از راست به چپ: جمجمه ی یک هون، جمجمه ی یک اینکایی، جمجمه ی یک مایایی و دختری اهل کنگو در آفریقا

در زیر؛ تعدادی از مجسمه های نیم تنه ی "آتیلا" را می بینید که وی را مردی سفیدپوست و اروپایی-چهره نشان می دهند.

 

این مجسمه ها با توصیفات پریسکوس و سایر مورخان از آتیلا و هونها همخوانی ندارند


منشا ترکی زبانان


همانطور که قبلا گفته شد، ترکی زبانان امروزی به زبانهایی صحبت می کنند که هم گروه و هم خانواده ی زبانهای مغولی و منچوئی اند (یعنی متعلق به خانواده ی زبانهای آلتایی اند). از آنجایی که آلتایی-زبانان اولیه شیانگنوهایی بودند که به احتمال بسیار زیاد اجداد هونهای تیره پوست بودند؛ منطقی است که فرض کنیم شیانگنوها هم؛ تیره-پوست بودند. در نتیجه، این پرسش پیش می آید که ترکی زبانان اولیه چه کسانی بودند؟


در پاسخ به این پرسش، باید چند احتمال را بررسی کنیم:

1-احتمال اول: نیای زبانهای ترکی در بین مردم شیانگنو (و قبل از هرگونه ارتباط با آلبینوها) به وجود آمده است: در این صورت، باید قدمت زبانهای ترکی را بررسی کرده و در نهایت اگر چنانچه قدمت نیای این زبانها (یعنی زبان ترکی اولیه) به زمانی پیش از ورود آلبینوها به آسیای مرکزی باز گردد؛ به این نتیجه خواهیم رسید که مردم متکلم به زبان ترکی اولیه نیز بخشی ازمردم تیره-پوست شیانگنو بودند.

2- احتمال دوم: نیای زبانهای ترکی؛ پس از ایجاد روابط خانوادگی بین مردم شیانگنو و مردم یوژی به وجود آمده است: با فرض این احتمال باید به این نتیجه برسیم که نیای زبانهای ترکی؛ ابتدا به صورت لهجه ای از زبان شیانگنوها بوده و سپس پس از سالیان دراز به زبانی جدا و در نهایت به زبانهای گوناگونی تبدیل شده است. با فرض این احتمال، مردم متکلم به زبان ترکی اولیه؛مردمی از نسل شیانگنوهای تیره-پوست و یوژی های روشن-پوست بوده و ویژگی های هر دوی اینها را از همان ابتدا داشته اند.

3- احتمال سوم: نیای زبانهای ترکی، توسط مردم یوژی به وجود آمده است: احتمال دارد که یوژیها پس از آشنایی با شیانگنوها زبان آنها را اخذ کرده باشند و بعدها پس از اینکه از شیانگنوها فاصله گرفتند، در اثر این دوری؛ دستور زبانشان کمی فرق کرده باشد و پس از سالها به زبانی جدا و در نهایت به زبانهای گوناگونی تبدیل شده باشد. حتی اخذ زبانی بیگانه (یعنی زبان شیانگنوها) می تواند دلیلی سیاسی داشته باشد، شاید یوژی ها برای اینکه از دیگر هم تباران آلبینوی خود؛ خود را جدا کرده و مستقل کنند، دست به چنین کاری زده اند. اگر فرض کنیم که متکلمین ترکی زبان امروزی از "نسل مستقیم" همان ترکان اولیه اند؛ باید ثابت کنیم که همه ی این مردم با مردم شیانگنوی اولیه از یک هاپلوگروپند، اما تحقیقات ژنتیکی چنین چیزی را بین مردم آسیای میانه مشترک است و اغلب اقوام ساکن R اثبات نمی کند. از نظر ژنتیکی، هاپلوگروپ در آسیای مرکزی، صرف نظر از اینکه به چه زبانی صحبت می کنند، دارای این هاپلوگروپ اند. یعنی اغلب ترکی زبانان آسیای مرکزی چون قرقیزها، اویغورها و ازبکها؛ همانند اقوام غیر ترکی زبان هستند و این در صورتی است R پشتون، تاجیک، مردم مهانا و باتی؛ به میزان بالایی دارای هاپلوگروپ که ساکنین امروزی شیانگنو نود درصد ژن مغولی داشته و فقط ده درصد ژن اروپایی دارند (توجه داشته باشید که اهالی شیانگنو اغلب با خویشاوندان خود نسل-گیری دارند.


علت اصلی وجود شناسه ژنتیکی R چیزی جز اشغال این سرزمین ها از وارثان اولیه ان نظیر سکاها و تورانیان نیست من در بخش دوم در این مورد توضیح دادم

 

به بخشهای قبل برمی گردیم و یک بار دیگر، سه مطلب زیر را می خوانیم:

1- د ر بخش "هپتالی ها" گفته شد: "هپتالیان گروهی از مردم مهم در تاریخ هند و ایران در سده های پنجم و ششم میلادی هستند. مطابق با تاریخنگاری های چینی، آنها قبیله ای بودند که در شمال دیوار بزرگ زندگی می کردند و به نام هوآ معروف بودند، آنها هونهای سفید نیز نامیده میشدند. آنها هیچ شهر و سیستم نوشتاری نداشتند، در چادرهای نمدین زندگی می کردند و زندگی آنها مبتنی بر رسم چند-شوهری (ازدواج یک زن با بیش از یک مرد) بود. آنها در قرون پنجم و ششم میلادی چندین بار ایران و هند را اشغال کردند. در اواسط قرن ششم میلادی توسط ترکان نابود شده، به گروههای مجزایی تقسیم شدند و احتمالا جذب در جمعیت اقوام همسایه ی خود شدند. در مورد زبان آنها هیچ مدرکی در دست نیست."در بخش دوم نقد این کتاب توضیح دادم که هپتالیان از  قوم تورانی و اریایی نژاد بودند که از اقوام اریایی های غیر متمدن محسوب می شوند

در مورد هپتالیان که یکی از اقوام تورانی امیخته با مغولان بودند توضیح کاملا داده شد

2 -در "خروج یوژی ها" خواندیم: "بر مبنای منابع چینی بعدی، گروه بزرگی از مردم یوژی، تحت سلطه ی شیانگنو قرار گرفتند و این مردم احتمالا همان مردم تخاری زبان قرن ششم بعد از میلادند. جمع کوچکی از یوژی ها نیز به سمت جنوب رفته و در منابع چینی "یوژی کوچک" خوانده شدند. در نهایت، شمار بسیاری از یوژی ها از تاریم باسین به سمت شمال غربی حرکت کرده و ابتدا در دره ی "ایلی"، ناحیه ی شمالی تیان شیان، سکونت کردند. این ناحیه همان جایی است که با سکایی ها روبرو شده و آنها را مغلوب کردند: "یوژی ها به پادشاه سکایی که مصافت زیادی را به سوی جنوب آمده بود؛ حمله کرده و سرزمینش را اشغال کردند"

در همین صفحات از تاریخ است که تورانی ها رفته رفته در بین زرد پوستان حل می شوند و جز نامی از خود باقی نمی گذارند

 3- د ر "اشغال باکتریا" متوجه شدیم: " آخرین پادشاه یونانی-باکتریایی، پایتخت خود را به دره ی کابل انتقال داد. قسمت شرقی باکتریا، توسط مردم پشتون اشغال شد و همین که آنها در حوالی125 قبل از میلاد در باکتریا سکونت کردند، یوژی ها از برخی جهات هلنی شده و فرهنگ هلنی را پذیرفتند. ناحیه ای از باکتریا که توسط یوژی ها اشغال شد، از طرف یونانیان تخارستان نامیده شد، چرا که یونانی ها به یوژی ها، تخاری می گفتند. در آن دوران روابط تجاری با چین گسترش یافت. ... (کمی جلوتر) طرح شهرها و کاخ های یوژی ها مشابه معادلهای رومی خوداند."از آنجایی که این آلبینوهای دراویدیِ مهاجر به آسیای مرکزی، از سیستمی نوشتاری استفاده نمی کردند(یعنی بی سواد بودند) و یکجا نشین نبودند؛ هیچ شهر و یا اثری نوشتاری از خود بر جای نگذاشتند. دو

عنصر بی سواد بودن و یکجانشین نبودن کافی است تا یک قوم، پتانسیل بالایی برای پذیرش فرهنگ اقوام دیگر داشته باشد و همانطور هم که می بینیم بخش بزرگی از یوژی های سفیدپوست، سلطه ی شیانگنوهای تیره-پوست را پذیرفتند و بعدها وقتی که وارد باکتریا شدند، نیز، از برخی جهات هلنی شدند. در سالهای بعد که عده ای از آنها یکجانشین شده بودند نیز؛ به علت نداشتن تجربه ای شهرنشینی، تغییری در سبک شهرهای خود ایجاد نکرده و همان حالت رومی شهرها را حفظ کردند. این اسناد معتبر تاریخی بیانگر این موضوع است که بسیاری از آلبینوهای آسیای مرکزی که به اروپا و هند نرفتند؛ بعدها در اقوام همسایه ی خود جذب شدند. به احتمال قوی، آلبینوهای یوژی، سالها پس از اینکه به زیر سلطه ی شیانگنوها رفتند؛ با آنها نسل گیری کرده و روابط خویشاوندی برقرار کردند. بررسی دی ان ای مومیایی های تاریم این موضوع را اثبات می کند، چرا که اکثر آن مومیایی ها جد مادری "مغولسان"داشته اند. می توان نتیجه گرفت که مردم سفیدپوست آسیای مرکزی، اعم از ترکی زبان و هندو-اروپایی زبان، حاصل جفت گیری آلبینوهای دراویدی با بومیان آن منطقه و یا مردم نواحی اطراف آن اند)مغولها، هلنی ها و ایرانی های تیره-پوست(، این وصلتها در ابتدا آن آلبینوها را پیگمنت دار کرده و سپس در طول سالیان دراز و ادامه ی این نسل گیریها، سبب به وجود آمدن مردمی (مردم آسیای مرکزی) شده است که امروزه به جز پوست روشن، خصوصیاتی غیر اروپایی نیز دارند (مثلا بسیاری از آنها چشم-بادامی یا مغولسان اند).

تخارها یا همان یوژی ها در زمان اشکانیان از مهرداد دوم شکست خورده و در سیستان مستقر شدند جالب است که از تخارها به عنوان تورانیان یاد شده است تخارها هیچ گونه سواد خواندن و نوشتن نداشته اند و در نزد ایرانیان علارغم هم نژاد و هم زبان بودن هیچ منزلتی نداشتند علت ژن مشترک تخارها به خاطر امیختگی فراوان انها با مغولان و حضور مغولها در بین انها به عنوان تخارها بوده است


امروزه برخی از محققان تاریخ بر این اعتقادند که سفیدپوستان اولیه (یا اولین سفیدپوستان) به زبانی هندو-اروپایی صحبت می کرده اند (رجوع کنید به تحقیقات مرتبط با "فرضیه ی کورگان") اما بنا به نظریه ی آلبینیسم؛ آلبینوهای دراویدی در ابتدا به زبانی دراویدی صحبت می کرده اند و بعدها پس از منشعب شدن به گروههای گوناگون و زندگی بین مردم مختلف در جغرافیای مختلف؛ متکلم به زبانهای گوناگونی شدند. آلبینوها، سالها پس از مستقر شدن در آسیای مرکزی به گروههای مختلفی تقسیم شدند ک سه گروه اصلی و بزرگ آنها؛ ژرمن ها، اسلاوها و ترک ها بودند. ژرمن ها به شمال و غرب اروپا مهاجرت کردند، اسلاوها به اروپای شرقی و جنوبی رفتند، اما ترکها در همان آسیای مرکزی ماندند و بعدها؛ گروههایی از آنان به خاورمیانه و نواحی شرقی اروپا هجرت کردند. همانطور که گفته شد،آلبینوها فرهنگ پذیر بودند و پس از حضور در بین مردم دیگر؛ فرهنگ آنان را می پذیرفتند و حتی به زبان آن مردم تکلم می کردند. بنابراین مثلا مردم سفیدپوست امروزی ساکن در اسکاندیناوی و اروپای غربی صرف نظر از اینکه به چه زبانی صحبت می کنند؛ همگی ژرمن تبارند، یعنی مثلا ژرمن ها پس از سکونت در فنلاند؛ زبان فنلاندی های بومی را پذیرفتند و پس از سکونت در اسکاتلند زبان بومیمردم آن نواحی را اخذ کردند که یکی از این زبانها، زبانی غیر هندو-اروپایی و دیگری زبانی هندو- اروپایی است. نظریه ی آلبینیسم می گوید که مردم سفید پوست ساکن در کشورهای خاورمیانه (ترکیه،کشورهای عربی خاورمیانه) و ایران؛ از نسل ترک هایی هستند که سالها بر آن مناطق حکومت کرده و در آن مناطق زیسته اند (امروزه فرزندان آن آلبینوها )ترکهای مهاجر به خاورمیانه فرهنگ مردم بومی آن مناطق را پذیرفته و خود را عرب، فارس و ... معرفی می کنند .

ترکان به هیچ وجه ساکنان اولیه اسیای مرکزی نبودند حضور انان در اسیای مرکزی همزمان با قدرت گیری اشکانیان در ایران بوده است و در مورد ژرمن ها و اسلاوها و خویشاوندی انان مقالات زیادی نوشته شده است شباهت ظاهری انها نیز گویایی همین مطلب است اما اینکه ترکان با دو قوم نام برده شده ارتباط ژنتیکی داشته است نظریه مردودیست است در مورد ترکان خاور میانه هم باید گفت که این دقیقا مشابه نظریه پانترکیست که انها ادعا می کنند که خاور میانه در ابتدا متعلق به ترکان بوده است هیچ سند و مدرکی وجود ندارد که اثبات کند ترکان قبل از اسلام و حتی قبل از قرن هشتم میلادی در فلات ایران حضور داشته اند

توضیح:

سه گروه بزرگ آلبینوهای مهاجر به سرزمین های دیگر؛ ژرمن ها، اسلاوها و ترکها بودند که ژرمن ها و اسلاوها به زبانهایی هندو-اروپایی و ترکها به زبانی غیر هندو-اروپایی تکلم می کردند. گروههای کوچک آلبینوها نیز شامل اجداد نورستانی ها و کالاشها و همچنین آلان ها می شد. توجه داشته باشید که فقط ترکها بودند که به زبانی هندو-اروپایی صحبت نمی کردند.البته باید توجه کرد که مردم ترکی زبان امروزی از اقوام گوناگونی تشکیل شده اند (قزاق، قرقیز،یاکوت، آذربایجانی و ...) که سوای داشتن خصوصیاتی مشترک از نظر ژنتیکی؛ تفاوتهای چشمگیری هم دارند. بررسی جد مشترک پدری در بین این مردم حاکی از این است که مردمان ترکی زبان از نظرژنتیکی گرچه خصوصیات مشترکی دارند اما این خصوصیات یکسان نیست، مثلا 63 درصد نواحی مرکزی قرقیزستان متعلق به هاپلوگروپR1a اند، در حالیکه 10 درصد درصد قزاقها و درصد بسیار کمی از یاکوتها مربوط به این شاخه اند ( پس اغلب آنها از یک جد پدری مشترک نیستند). همچنین بررسی های ژنتیکی بر روی مردم شمال غربی ایران (مناطق ترکی زبان) نشان می دهد که هاپلوگروپ غالب در بین این مردم؛ هاپلوگروپ J2 است(هاپلوگروپی که هزاران سال پیش در همین مناطق بین النهرین، عراق، ایران و آذربایجان به وجود آمد) و آذربایجانیها از نظر ژنتیکی، بیش از اینکه به مردم ترکی زبان آسیای مرکزی مربوط باشند؛ به مردم نواحی قفقاز، ترکیه و ایران شباهت دارند (یعنی آذربایجانی های مناطق ایران و قفقاز؛ بومی همین مناطقی اند که در آن ساکن اند. در ایران؛ مردم اصفهان بیشتر از هر جای دیگری از ایران به مردم آذربایجان شباهت ژنتیکی دارند)، پس اقوام ترکی زبان امروزی نمی توانند همگی از یک تبار مشترک باشند و بر این مبنا، ترک خواندن همگی آنها و یکسان دانستن آنها، یک اشتباه است. اما توجه داشته باشید که منظور از ترک در نظریه ی آلبینیسم،ترکی زبانان امروزی نیستند. بلکه نظریه ی آلبینیسم، "ترک" ها را آن گروه از آلبینوهای دراویدی ای می داند که در آسیای مرکزی مانده بودند و به زبانی آلتایی تکلم می کردند (ترکی اولیه)، آنها به همراه ژرمن ها و اسلاوها به اروپا نرفتند، بلکه بعدها در قالب گروههای مختلف به مناطق خاورمیانه و نواحی شرقی اروپا مهاجرت کردند. آن ترکهایی هم که در آسیای مرکزی ماندند، با اقوام مجاورشان نسل-گیری داشتند و در آنها حل شدند و به همین خاطر است که ترکی زبانان آسیای مرکزی امروز؛ گرچه سفیدپوستند اما ویژگی های غیر اروپایی نیز دارند (کمی تیره پوست و مغولسان اند)، و در حد ژرمن ها، آلبینوها را تداعی نمی کنند. گزارش مورخان و سفیران عرب هم به خوبی بیانگر این است که ترکی زبانان خزر و قرقیز؛ در آن روزگاران، سفیدپوست، مو-قرمز و چشم آبی بوده اند.به هر حال؛ سفیدپوستان ایران و هر جای دیگری، جد یا اجدادی آلبینو داشته اند و به این خاطرسفیدپوست شده اند. یعنی از آنجایی که آلبینیسم اختلالی ارثی است، این سفیدپوستان؛ ویژگی های سفیدی پوست و یا رنگی بودن چشم و موی خود را از این اجداد خود به ارث برده اند. حال جد یا اجداد آنها ممکن است سفیدپوست یا سفیدپوستانی آلمانی زبان، روسی زبان، نورستانی زبان، ترکی زبان، پشتونی زبان و یا هر کس یا کسان دیگری باشند. در واقع، زبان؛ یک ویژگی ژنتیکی نیست که بتوان بر مبنای آن قضاوتی ژنتیکی کرد. زبان می تواند تؽییر یابد، چه بسا اهالی منطقه ای در گذشته ها به زبان Xصحبت می کرده اند ولی امروزه دیگر به آن زبان سخن نمی گویند (و یا احتمالاتی دیگر).


بخش چهارم


جمع بندی


نظریه ی آلبینیسم که منشا نژاد سفید را آلبینوها می داند؛ در عین سادگی و قابل فهم بودن، بسیار منطقی نشان می دهد و این در حالی است که نظریه ی دیگر که منشا نژاد سفید را "انطباق مردم تیره-پوست با مناطق سرد و کم نور" بیان می کند، اؼلب از توجیهات نامعقولی برای توضیح منظور خود استفاده میکند. سفیدپوستان امروزی پس از حضور در مناطق سرد و سوزان؛ سرما-سوخته می شوند، پس چطور حاصل انطباق با شرایط عصر یخبندان اند؟!

از راست به چپ: بومیان تیره-پوست استرالیا بدون هیچگونه پوششی می توانند در دمای نزدیک به دمای یخبندان راحت استراحت کنند عکس بعد از دو زن از Tierra del Fuego است که اغلب بدون هیچگونه لباسی در دمای بسیار سرد و قطبی حضور می یافتند و و در آبهای 48 درجه زیر صفر آن محل؛ شنا می کردند. عکس سوم هم متعلق به یک سفیدپوست اروپایی است که مسلما نمی تواند در دمای 48 درجه زیر صفر به شنا بپردازد! کدام یک از این مردم؛ منطبق شده با هوای سرد و یخبندان اند؟!


خواندیم که کمبود پیگمنت در آلبینوها آنها را مستعد سرطانهای پوستی می کند. نرخ سرطانهای پوستی در کشورهای اسکاندیناوی و سایر کشورهای اروپای شمالی بیشتر از هر جای دیگری است.


 

 چنانچه می بینید، نرخ سرطانهای پوستی در کشورهای جنوبی اروپا در مقایسه با کشورهای شمالی آن قاره؛ به مراتب کمتر است. چرا که مردم ساکن در مناطق جنوبی اروپا از مردم ساکن در شمال آن قاره؛ تیره-پوست ترند


گفتیم که آلبینیسم نوع دو، یعنیOCAOCAسبب می شود که فرد مبتلا؛ موهای روشن و چشمان آبی داشته ، گفتیم که آلبینیسم نوع دو، یعنی 2 سبب می شود که فرد مبتلا؛ موهای روشن و چشمان آبی داشته ،باشد. بنا به اسناد تاریخی که ارائه شد؛ قبایل ژرمنی (که اکثر اروپاییان امروزی از نسل آنها هستند)درابتدا موی قرمز و چشمانی آبی داشته اند.


 

بنا به تحقیق علمی بالا (در واقع اعترافات بالا) رنگ آبی چشم به علت آلبینیسم نوع دو به وجود آمده است

"قرن به قرن؛ تعداد انسانهایی که با چشمانی آبی متولد می شوند؛ در آمریکا رو به کاهش است، " طوری که امروزه فقط ده درصد آمریکایی ها چشمانی آبی دارند. به گزارش،"Mark Grant اپیدمولوژیست دانشگاه Loyolaاز شیکاگو؛ 57.4 درصد مردم آمریکایی متولد شده بین سالهای 1899 تا 1905 ، چشم آبی بوده اند ولی 33.8 درصد متولدین بین سالهای 1936 تا 1951 چشمانی آبی داشته اند. مطابق با گرنت، در تحقیقی با عنوان "رنگهای چشم بین آمریکایی های سفیدپوست"، این کاهش در رنگ آبی در میان آمریکایی ها؛ مرتبط با فاکتورهای زیادی است که یکی از مهمترین این فاکتورها؛رشد مهاجرت چشم-قهوه ای ها (خصوصا هیسپانیکها و آسیایی ها) به آمریکاست که در اثر آن؛ ازدواجهای بین-نژادی افزایش یافته است. باید توجه داشت که رنگ آبی به همراه سبز؛ نادرترین رنگ چشم در جهان است."

مطابق با هرودوت، هلنی ها ابتدا یک قبیله ی تیره-پوست بودند که بعدها "بربرهای سفیدپوست" را به اجتماع خود راه دادند (رجوع کنید به اشغال باکتریا توسط یوژی ها). فرانکها هم در ابتدا یک قبیله ی بومی اروپا (تیره-پوست) بودند (نه ژرمنی). همچنین مدارکی در دست داریم که ثابت می کند تیره-پوستان اروپایی با سفیدپوستان مهاجر نسل-گیری نکردند، بلکه در اروپای قرون وسطی؛ نسل-کشی سیاهان روی داد و به این ترتیب سیاهپوستان در اروپا منقرض شدند. به همین خاطر است که سفیدپوستان اروپایی از سفیدپوستان مناطق دیگر (آسیای مرکزی و خاورمیانه) روشن-پوست ترند (یعنیبه علت نسل-گیری های درون-قومی بیشتر و برون-قومی کمتر؛ بیشتر از هر سفید-پوست دیگری شبیه به اجداد آلبینوی خود اند

 

 همانطور که در بخش های قبل گفته شد علت روشنی رنگ پوست در البینو ها و سفیدان اسکاندیناوی متفاوت است اما هر دو در معرض سرطان پوستی قرار دارنند

تصویر زیر یک نقشه از رنگ پوست انسانهای دنیا را نشان می دهد مشاهده می‌کنید که بومیان شمال اروپا دارای پوستی روشن هستند.


رنگ پوست اروپای شمالی


 همچنین در زیر یک نقشه از UV خورشید (اشعه ماوراء بنفش) در سطح زمین که توسط ماهواره ثبت شده را مشاهده می‌کنید. این نقشه مطابق با نقشه رنگ پوست است

رنگ پوست


اگر شما نزدیک به خط استوا باشید، پوست شما تیره تر است. دلیل این است که پوست انسان به نور خورشید فوق العاده حساس است.اشعه UV وقتی به صورت مستقیم به پوست می‌تابد، ویتامین D تولید می کند از سوی دیگر، نفوذ خیلی کمی از UV از پوست موجب کمبود ویتامین D می‌شود.و به این ترتیب، انسان بسیار سریع خود را با UV خورشید وفق می‌دهد. گروه های ماقبل تاریخ که به سمت خط استوا مهاجرت کردند پوست تیره تر و گروه هایی که به مناطق دور از خط استوا مهاجرت کردند دارای پوستی روشن‌تر هستند اما علت روشن بودن پوست و مو و چشم مردم شمال اروپا می تواند چیزهای دیگری نیز باشد


ظهور کشاورزی و تاثیر ان بر رنگ پوست


در کشورهای اطراف دریای بالتیک کمبود رنگ دانه تنها به پوست مربوط نمی‌شود. در نقشه زیر فراوانی نقشه رنگ موی روشن در اروپا را مشاهده می‌کنید. رنگدانه ملانین نیز چون پوست بر مو نیز اثر می‌گذارد. موی بور اهالی بزرگسال این منطقه منحصر به فرد است. در سراسر جهان کودکان زیادی دارای موی بور هستند، اما موی آنها در دوران بلوغ تیره می‌شود.

البته تنها رنگ پوست و موی ساکنان این منطقه متمایز نیست. در زیر یک نقشه از رنگ چشم اروپاییان را مشاهده می‌کنید. چشم های ساکنان شمال اروپا نیز روش مانند رنگ مو و رنگ پوست‌شان روشن‌تر است. بزرگسالان با چشم های آبی، بومی این منطقه منحصر به فرد است.


رنگ مو بور



برای پیدا کردن  علت دوم کاهش رنگ دانه در پوست اروپاییان  باید ببینیم که این تمایز از چه زمانی بوجود آمده است؟ از چه زمانی ساکنان شمال اروپا رنگ‌دانه های خود را از دست داده اند؟


چشمان آبی

۱۶ هزار سال پیش منطقه بالتیک پوشیده از یخ بود و کسی در آنجا زندگی نمی‌کرد. از ۱۳ هزار سال پیش شما نقاشی های روی دیوار غارها را می‌بینید که شکارچیان هم‌رنگ با گوزن‌ها هستند و منبع اصلی تغذیه انان شکار بوده است پس احتمالا این رخداد پس از ۱۳هزار سال پیش اتفاق افتاده است. همینطور ما مجسمه های مصر از ۲۶۰۰ سال قبل از میلاد را می‌بینیم که در آن شاهزاده “راهتپ” به رنگ قهوه ای هست و همسرش “نفرت” به رنگ صورتی.

با بررسی شواهدی که در اختیار داریم به این نتیجه می‌رسیم که تغییر رنگ پوست آدم ها در بازه زمانی ۱۳ هزار سال پیش تا ۴.۶ هزار سال پیش اتفاق افتاده است.

اتفاق مهمی که در این مدت روی داده است، اختراع و پیشرفت کشاورزی است. پس از ۱۰ هزار سال پیش که آدمیان همه به شکار می‌پرداختند، به کشاورزی روی آوردند. به عبت مهاجرت آریایی ها به اروپا کشاورزی به اروپا راه یافت و تقریبا به طور همزمان آدم ها در چهار نقطه از زمین کاشت غلات متفاوت را ابداع کردند


خوردن غلات و ارتباط ان با رنگ پوست

 

حتی در تاریکی نیز انسان می‌تواند با خوردن گوشت و ماهی ویتامین D دریافت کند. در غیر این صورت نمی‌توان در قطب شمال سکونت کرد. در جدول زیر میزان ویتامین D غذاهای مختلف را مشاهده می‌کنید. تمام گوشت‌ها ویتامین D دارند. ماهی دارای مقدار بسیار بالای ویتامین D است. اما غلات ویتامین D ندارند.


ویتامین د


افرادی که غلات مصرف می‌کنند، از راه غذا ویتامین D دریافت نمی‌کنند، آنها بایستی آن را از نور خورشید دریافت کنند.این معمولا بهتر توجیه می‌کند. زیرا دانه ها در مناطق گرم و با نور زیاد خورشید خوب رشد می‌کنند. این یعنی تنها در عرض های جغرافیایی با گرمای شدید آفتاب. در عرضهای جغرافیایی پایین، دانه ها نمی‌توانند خوب رشد کنند. تنها یک نقطه در کره زمین وجود دارد که با وجود قرار گرفتن در زیر قطب شمال و با نور کم، در آنجا دانه خوب رشد می‌کند.در آنجا آبهای گرم جریان خلیج به ساحل می‌آیند. بالتیک تنها محل بر روی زمین است که در آن باوجود نور کم خورشید، جریانهای گرم اقیانوسی به اندازه کافی برای رشد دانه مناسب است.ساکنان اروپای شمالی در حدود ۶ هزار سال پیش که به مصرف غلات روی آوردند، آنها به طور ناگهانی با ویتامین D ناکافی برای زنده ماندن روبرو شدند. آنها عمدتا خوردن گوشت و ماهی را متوقف کردند. و در نتیجه رنگ‌دانه های آنها بسیار کاهش یافت.

در مورد اسناد تاریخی و تفاوت البنوهای مو قرمز با ژرمن های مو قرمز نیز در بخش اول و در مورد یوژی ها و فپتالهای تورانی نیز در بخش دوم  نقد همین کتاب بحث و برسی شد


چند پرسش


1-اولین مورد آلبینیسم در بشر؛ به چه علتی روی داد؟

تحقیق علمی بر روی یک گوریل اثبات می کند که دلیل ایجاد آلبینیسم در انسان، در ابتدا؛ "نسل-گیری درون-خانواده ای" بوده است. گزارش زیر را بخوانید:

""سنو فلیک" یک گوریل نر "لولند غربی" بود، او در جنگل به دنیا آمد و در سال 1966 توسط مردم محلی در گینه ی استوایی به دام افتاد. او تا به هنگام مرگش بر اثر سرطان پوست در سال 2003 ؛ یک حیوان مشهور باغ وحشی بود.


 

سنو فلیک


در ابتدا، مطالعات کمی صورت گرفت تا دلیل بی رنگ بودن (سفید بودن) سنو فلیک یافت شود، اما به هر روی؛ علت جهش ژنتیکی دقیق آن پیدا نشد. اما در حال حاضر، محققان اسپانیایی ژنتیک کلی این گوریل را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده اند که سنو فلیک احتمالا محصول جفت-گیری بین یک گوریل نر و خواهر زاده ی آن گوریل نر؛ بوده است.

2- آلبینیسم در بین سفیدپوستان نیز وجود دارد، این یعنی سفیدپوستان آلبینو نیستند. پس چطور ادعا می شود که سفیدپوستان از نسل آلبینوها هستند؟!

اینکه ممکن است سفیدپوستان هم فرزندانی آلبینو به دنیا آورند؛ دلیل بر این نیست که آنها از نسل آلبینوها نیستند. همانطور که گفته شد؛ آلبینوهای مهاجر با برخی از تیره-پوستان نسل-گیری کردند و به این صورت پیگمنت-دار شدند، برخی آلبینوها (مثل اجداد ژرمنی تباران؛ یعنی اجداد مردم آلمان، هلند،سوئد، نروژ، فنلاند، بریتانیا و ...)به میزان کمی با تیره-پوستان نسل گیری کردند و به این خاطر نسل آنها پوست روشن تری دارند و از طرف دیگر، برخی از آنان (مثل اجداد مردم خاورمیانه) به میزان بیشتری با تیره-پوستان نسل گیری کردند و به این خاطر نسل آنها پوست تیره تری دارند. در نتیجه همهی سفیدپوستان امروزی (چه ژرمنی و چه خاورمیانه ای)همگی پیگمنت-دارند، پس احتمال دارد که صاحب فرزندی شوند که آلبینو باشد. این نظریه نمی گوید که سفیدپوستان دقیقا همان آلبینوهای اولیه اند،بلکه می گوید "آنها سفیدند چون از نسل آلبینوها هستند".

3- آلبینیسم با بسیاری از عیوب بینایی در ارتباطی قوی است و این در حالی است که سفیدپوستان اغلب دید و بینایی خوبی دارند؛ پس چطور ادعا می کنید که سفیدپوستان از نسل آلبینوها هستند؟!در پاسخ به سوال قبل توضیح داده شد که آلبینوهای مهاجر با مردم تیره-پوست نسل-گیری کردند و پیگمنت دار شدند، همین جفت-گیری های بین-نژادی کافی بوده تا نسلهای این آلبینوها؛ ضعفهای بسیار کمتری نسبت به اجداد آلبینوی خود داشته باشند. علاوه بر این موضوع، باید تحقیقی صورت بگیرد تا درصد مردمی که ضعف بینایی دارند را در هر نژاد مشخص کند. به نظر می آید که تعداد عینکی ها در بین سفیدپوستان بسیار بیشتر از تیره-پوستان باشد، مثلا در خانواده ی پدری من که اکثرا چشمانی رنگی و پوست روشن تری دارند (به نسبت خانواده مادری ام) اکثر افراد عینکی اند.

علت اینکه تعداد افراد عینکی در بین سفید پوستان خیلی بیشتر از سیاه  پوستان است چه چیزی غیر از محرومیت از تحصیلات سیاهان می تواند باشداین اشتباه است که آمار سفید پوستان عینکی را با آمار سیاهپوستان عینکی مقایسه کرد بلکه باید سیاهپوستان باسواد عینکی را با تعداد سیاه پوستان افرایقایی محرم از تحصیل مقایسه کرد

4- این نظریه، یعنی "سفیدپوستان از نسل آلبینوها هستند"، چیزی جز یک خیالبافی علمی نیست. کافی است در این مورد یک سرچ کوتاه بکنید، جز تعدادی صفحه که عمدتا متعلق به سیاهپوستان اند؛ چیزی در مورد این نظریه نوشته نشده است. آیا این موضوع اثبات نمی کند که این نظریه دروغین و غیرعلمی است؟!

نه. اکثر نزدیک به تمام؛ و حتی می شود گفت تمامی رسانه های معتبر دنیا در دست سفیدپوستان است،بنابراین نباید انتظار داشته باشید که آنان چیزی بگویند که خلاف نفعشان باشد.


5- چگونه ممکن است مردم سفیدپوست امروزی تنها از گروه کوچکی از آلبینوها به وجود آمده باشند؟

برخی ادعا می کنند که همه ی انسانهای امروزی؛ تنها از یک مرد و زن به وجود آمده اند، چطور چنین چیزی ممکن است؟ کافی است حساب کنید که در طول فقط هزار سال؛ چند نفر ممکن است فقط از نسل

یک مرد و زن باشند (در اثر نسل-گیری درون-خانواده ای)


نتیجه گیری


به چیزهایی که در کتب درسی به شما آموخته اند؛ به چشم حقایق انکار-ناپذیر نگاه نکنید. کسی نمی داند که حقیقت چیست، چه بسا که اغلب تاریخی که خوانده ایم؛ ملغمه ای از مطالب تحریف شده و یا داستانهایی خیالی باشند که در جهت سود "نژاد برتر" نوشته شده باشند. قدرت امروزه در دست سفیدپوستان است، نباید انتظار داشته باشید که آنان تاریخ را آن گونه که بوده؛ بگویند. آنها در قرون اخیر، یعنی در همین قرونی که به قدرت رسیده اند، آشکارا سرزمین بومیان آمریکا و آفریقا را اشغال کرده و عناصر فرهنگی خود را بر آن مردم بومی؛ تحمیل کرده اند. کافی است به این توجه کنید که بسیاری از زبانهای مردم بومی و تیره-پوست قاره ی آمریکا )سرخ-پوستان( منقرض شده و بسیاری از آنها نیز، رو به انقراض است، همچنین زبان رسمی بسیاری از کشورهای آفریقایی؛ زبانی اروپایی(انگلیسی، فرانسه، پرتغالی و ...)شده است.

سفیدپوستان که در قرون اخیر قدرت اصلی زمین بوده اند؛ هر چیزی را مطابق با خواسته و میل خودشان تعریؾ کرده اند و به وسیله ی رسانه ها و کتب درسی؛ این ملاکها را به مردم دیگر نیز تحمیل کرده اند، طوری که بسیاری از مردم ؼیر سفیدپوست نیز حقیقت را از دید سفیدپوستان می بینند. امروزه چه کسی را زیبا می دانیم؟ (کسی که سفیدپوست باشد، چشمانی آبی داشته باشد، موی بلاند داشته باشد و...!) چه کسانی را سرآمد مردم دنیا می دانیم؟، عموم دانشمندان و مخترعین دنیا را از چه نژادی میشناسیم؟

مطلب فوق به طور کامل صحیح نیست حتی سفیدان نژاد پرست اروپایی به خوش اندام تر بودن سیاه پوستان اذعان دارند بخصوص هیچ سفید پوستی نمی تواند به زیبایی سیاه پوستان راه برود این زیبایی حرکتی در فیلم های هالیوودی کاملا ملموس است من به شخصه عاشق لرزش کتف ها و کمر سیاهپوستان در هنگام راه رفتن انها هستم سیاه پوستان در کشور امریکا در بین خیلی از سفید پوستان پر طرفدارند

مسلما ظهور "نظریه ی آلبینیسم" برای سفیدپوستانی که سالها و قرنها مردم غیر سفیدپوست را پست شمرده و تحقیر کرده اند؛ تلخ ترین اتفاق است، از همین رو آنها در تلاشند که نگذارند این نظریه، و در واقع این حقیقت؛ به گوش مردم دنیا برسد که در آن صورت؛ بنیاد دروغ پراکنی چند صد ساله ی این "نژاد برتر" ویران خواهد شد. کافی است یک مرور کلی به این نظریه بیندازیم:


فرض کنید که در دوره ای از تاریخ؛ تیره-پوستان (مردم نرمال)، آلبینوهای خود را به بیرون از جامعه ی خود انتقال می دادند (مانند رفتاری که یهودیان با زالها داشتند، یهودیان آلبینوها را "نجس" می دانستند.Genesisبه فصل انجیل رجوع کنید) و به آلبینوها حق جفت-گیری و معاشرت با تیره-پوستان را نمی  دادند، بلکه آلبینوها فقط حق داشتند که با آلبینوهای دیگر معاشرت و جفت-گیری کنند. در این صورت،کافی است که این آلبینوها به یک آلبینیسم مشابه دچار باشند، نتیجه این است که تمامی فرزندان این آلبینوها نیز آلبینو خواهند بود. بر اثر جفت-گیری درون خانواده ای آلبینوها با هم (مثلا نسل-گیری خواهر و برادر)؛ نسل آنها زیاد و زیادتر شد. سالها بعد و پس از افزایش شمار آلبینوها؛ آنان حس کردند که با توجه به جمعیت زیادشان، توانایی مهاجرت به سرزمین های کم نور را دارند. یکی از این گروهها؛ آلبینوهای دراویدی بودند، آنان به همراه اقوام غیر آلبینوی خود به هند مهاجرت کردند، پس از حضور در هند؛ آنجا را نیز چندان بهتر از آفریقا نیافتند و به مناطقی کوچیدند که کم نور و خنک باشد، به همین خاطر راه شمال را در پیش گرفتند و به آسیای میانه و مناطق اطراف آن رسیدند. پس از سالها حضور در مناطق آسیای مرکزی، برخی از آنان با مردم همسایه ی خود )که آلبینو نبودند و احتمالا نمیدانستند که این مردم مهاجر؛ بیمار اند(؛ نسل-گیری کرده و به این صورت پیگمنت-دار شدند )تیره ترشده و قابلیت بیشتری جهت حضور در زیر آفتاب پیدا کردند(، اکثر آنان نیز راه اروپا را در پیش گرفته و به آنجا وارد شدند.مسلما اروپا بهترین نقطه برای آلبینوها بود )و هست(، هوای مرطوب و خنک و آسمان کم نور آنجا سبب شد که جمع کثیری از آلبینوها به آنجا مهاجرت کرده و در آن ساکن شوند. به همین علت است که اکثر سفیدپوستان زمین؛ امروزه در اروپا زندگی می کنند و بومی آنجا هستند. در واقع، این آب و هوای خنک و مرطوب، و آسمان کم نور اروپا نبوده که مردم سفید را پدید آورده است، بلکه این مردم زال بودند که برای رهایی از آفتاب سوزان به اروپا مهاجرت کردند! امروزه هم می بینید که مردم و اقوام سفیدپوست هر کشوری؛ در مناطق سرد و کوهستانی آن کشورها زندگی می کنند و چندان "علاقه ای" به زندگی در مناطق گرم و آفتابی ندارند.پوست سفیدپوستان دقیقا به همان دلایلی روشن است که پوست آلبینوها روشن است، موی سفیدپوستان دقیقا به همان دلایلی روشن است که موی آلبینوها روشن است، رنگ چشم سفیدپوستان دقیقا به همان دلایلی روشن است که رنگ چشم آلبینوها روشن است. با این وجود، چرا نباید منشا روشنی سفیدپوستان را اختلال آلبینیسم بدانیم؟! )چون علمای "نژاد برتر" چیز دیگری می گویند؟!(. چرا کسی با موی آبی یاسبز روشن متولد نمی شود و طیف موهای رنگی فقط مربوط به دامنه رنگهای قرمز )از زرد کم رنگ تا قرمز( است؟! آیا جز این نیست که منشا اصلی نژاد سفید و اختلال آلبینیسم یکی است؟


جمع بندی نقد


این نظریه و کپی برداری از سایت های خارجی کار بسیار جالبی بوده است به عقیده من این کتاب بسیار با ارزش تر از مقالات نژادپرستانه اریایی اروپاییست که نژاد و فرهنگ ایرانیان را بد نام کرده اند می توانست باشد اما دلایل محکمی را برای اثبات این نظریه مطرح نکرده است.
اینکه سفیدان اروپایی از چه نژاد و قومی هستند و یا اینکه نژاد پرستند باشند یا نباشند با ما و مردم اریایی نژاد کشور ما مربوط نیست متاسفانه هر گونه جنبش نژاد پرستانه توسط سفیدان اروپایی که اکثرشان هم اریایی نژاد نیستند به پای نژاد اریایی نوشته میشود در حالی که ما نه تنها شاهد هیچ گونه تحرک نژاد پرستانه ای را از طرف ایرانیان در طول تاریخ  نبودیم بلکه یکی از دلایل قبول دین اسلام  و شیع گری توسط ایرانیان  حق باوری برابری و برابری بوده است
 ما نکات زیر را ذنباید فراموش کنیم
-تمام سفید پوستان اریایی نیستند
-تمام  نژاد پرستان هم اریایی نیست
-هر کسی که ادعا می کنند اریایی نژادست اریایی نیست
-تمام کسانی که به اریایی بودن خود افتخار می کنند نژاد پرست نیستند
پاینده ایران
پاینده اریا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد